فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۹۳

دارم سری پر از شور از طفل کج کلاهی - بی قید شهریاری بی‌سکه پادشاهی
قیمت بزرگ دری اختر بلند خردی - خورشید شعلهٔ شمسی آفاق سوزماهی
سلطان نوظهوری رعنای پرغروری - اقلیم دل ستانی منشور حسن خواهی
مژگان دراز طفلی بازی کنی به خونها - مردم کش التفاتی شمشیر زن نگاهی
بی‌اعتدال حسنی کز یک کرشمه سازد - صد کوه صبر و تمکین بی وزن تر ز کاهی
بی‌اعتماد مهری کز چشم لطف راند - دیرینه دوستان را بی‌تهمت گناهی
ابرو هلال بدری کز عاشق سیه روز - پوشد رخ دل افروز ماهی به جرم آهی
حسنش به زلف نوخیز عالم گرفت یک سر - خوش زود شد جهانگیر زین سان تنک سپاهی
باشد وظیفهٔ من از چشم نیم بازش - نازی به صد تکلف آن نیز گاهگاهی
از نظم محتشم گشت زینت پذیر حسنش - همچون گلی که یابد آرایش از گیاهی

غزل شماره ۵۹۴

مرا حرص نگه هردم به رغبت می‌برد جائی - که هست آفت گمار از غمزه بر من چشم شهلائی
زیاد حور و فکر خلد اگر غافل زیم شاید - که می‌بینم عجب روئی و می‌باشم عجب جائی
یکی از عاشقان چشم مردم پرورش می‌شد - اگر می‌بود نرگس را چو مردم چشم بینائی
چو ممکن نیست بودن بی‌بلا بسیار ممنونم - که افکندست عشقم در بلای سرو بالائی
ندانم چون کنم در صحبت او حفظ دین خود - که چشمش می‌کند تاراج ایمانم به ایمائی

غزل شماره ۵۹۵

به جائی امن آرامیده مرغی داشت ماوایی - صدای شهپر شاهین برآمد ناگه از جائی
عقابی در رسید از اوج استیلا و پیش وی - به جز تسلیم نتوانست صید ناتوانائی
شکارانداز صیادی برآمد تیغ کین بر کف - فکند آشوب در وحشی شکاری بند برپائی
به برج خویش ساکن بود ثابت کوکبی ناگه - چو سیمایش به بحر اضطراب افکند سیمائی
تنی کز جا نجنبیدی ز آشوب قیامت هم - قیام‌انگیز وی گردید فرقد و بالائی
ز گرد ره به تاراج دل افتادند چشمانش - چنان کافتند غارت پیشگان درخوان یغمائی
زبانی داده‌اند از عشوه آن چشم سخنگو را - که در گوش خرد صد حرف می‌گوید به ایمائی
زمین فرسایی از سجده‌های شکر واجب شد - که سر در کلبهٔ من زد کله بر آسمان سائی
پی عذر قدومت محتشم تا دم آخر - بر آن در جبهه‌سائی آستان از سجده فرسائی