غزل شماره ۵۹۲
ای رشگ بتان به کج کلاهی - قربان سرت شوم اللهی
تو بسته میان به کشتن من - من بسته کمر به عذرخواهی
روی تو ز باده ارغوانی - رخسارهٔ من ز غصه کاهی
من خورده قسم به عصمت تو - تو داده به خون من گواهی
ماهی تو درین لباس شبرنگ - یا آب حیات در سیاهی
گویند که ماهی و نگویند - وصف مه روی تو کماهی
ابرو بنما و رخ که بینند - در خیمهٔ آفتاب ماهی
ای بر سر تو همای دولت - انداخته سایهٔ الهی
بر محتشم گدا ببخشای - شکرانهٔ این که پادشاهی
غزل شماره ۵۹۳
دارم سری پر از شور از طفل کج کلاهی - بی قید شهریاری بیسکه پادشاهی
قیمت بزرگ دری اختر بلند خردی - خورشید شعلهٔ شمسی آفاق سوزماهی
سلطان نوظهوری رعنای پرغروری - اقلیم دل ستانی منشور حسن خواهی
مژگان دراز طفلی بازی کنی به خونها - مردم کش التفاتی شمشیر زن نگاهی
بیاعتدال حسنی کز یک کرشمه سازد - صد کوه صبر و تمکین بی وزن تر ز کاهی
بیاعتماد مهری کز چشم لطف راند - دیرینه دوستان را بیتهمت گناهی
ابرو هلال بدری کز عاشق سیه روز - پوشد رخ دل افروز ماهی به جرم آهی
حسنش به زلف نوخیز عالم گرفت یک سر - خوش زود شد جهانگیر زین سان تنک سپاهی
باشد وظیفهٔ من از چشم نیم بازش - نازی به صد تکلف آن نیز گاهگاهی
از نظم محتشم گشت زینت پذیر حسنش - همچون گلی که یابد آرایش از گیاهی
غزل شماره ۵۹۴
مرا حرص نگه هردم به رغبت میبرد جائی - که هست آفت گمار از غمزه بر من چشم شهلائی
زیاد حور و فکر خلد اگر غافل زیم شاید - که میبینم عجب روئی و میباشم عجب جائی
یکی از عاشقان چشم مردم پرورش میشد - اگر میبود نرگس را چو مردم چشم بینائی
چو ممکن نیست بودن بیبلا بسیار ممنونم - که افکندست عشقم در بلای سرو بالائی
ندانم چون کنم در صحبت او حفظ دین خود - که چشمش میکند تاراج ایمانم به ایمائی