فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۹۱

من و ملکی و خریداری مژگان سیهی - که فروشند در آن ملک به صدجان گنهی
شهسواری که به جولانگه حسنت امروز - انقلاب از نگهی میفکند در سپهی
حسن از بوالعجبی هربت نازک دل را - داده است از دل پر زلزله آرام گهی
گشته مقبول کس طاعت این خاک نشین - که به کاهی نخرد سجده زرین کلهی
کلبهٔ دل ز گدائی بستانند این قوم - نستانند بلی کشوری از پادشهی
هست عفوی که به امید وی از دیدهٔ عذر - نقطهٔ قطره اشگی که نشوید گنهی
حسن و عشقند دو ساحر که به یک چشم زدن - می‌گشایند میان دو دل از دیده رهی
مدت وصل حیاتیست ولی حیف که نیست - راست برقامت او خلعت سالی و مهی
محتشم اول عشق است چنین گرم مجوش - صبر پیش‌آور و پیدا کن ازین بیش تهی

غزل شماره ۵۹۲

ای رشگ بتان به کج کلاهی - قربان سرت شوم اللهی
تو بسته میان به کشتن من - من بسته کمر به عذرخواهی
روی تو ز باده ارغوانی - رخسارهٔ من ز غصه کاهی
من خورده قسم به عصمت تو - تو داده به خون من گواهی
ماهی تو درین لباس شبرنگ - یا آب حیات در سیاهی
گویند که ماهی و نگویند - وصف مه روی تو کماهی
ابرو بنما و رخ که بینند - در خیمهٔ آفتاب ماهی
ای بر سر تو همای دولت - انداخته سایهٔ الهی
بر محتشم گدا ببخشای - شکرانهٔ این که پادشاهی

غزل شماره ۵۹۳

دارم سری پر از شور از طفل کج کلاهی - بی قید شهریاری بی‌سکه پادشاهی
قیمت بزرگ دری اختر بلند خردی - خورشید شعلهٔ شمسی آفاق سوزماهی
سلطان نوظهوری رعنای پرغروری - اقلیم دل ستانی منشور حسن خواهی
مژگان دراز طفلی بازی کنی به خونها - مردم کش التفاتی شمشیر زن نگاهی
بی‌اعتدال حسنی کز یک کرشمه سازد - صد کوه صبر و تمکین بی وزن تر ز کاهی
بی‌اعتماد مهری کز چشم لطف راند - دیرینه دوستان را بی‌تهمت گناهی
ابرو هلال بدری کز عاشق سیه روز - پوشد رخ دل افروز ماهی به جرم آهی
حسنش به زلف نوخیز عالم گرفت یک سر - خوش زود شد جهانگیر زین سان تنک سپاهی
باشد وظیفهٔ من از چشم نیم بازش - نازی به صد تکلف آن نیز گاهگاهی
از نظم محتشم گشت زینت پذیر حسنش - همچون گلی که یابد آرایش از گیاهی