غزل شماره ۵۹۰
دیدهام مست و سرانداز و غزل خوان برهی - شاه مشرب پسری ترک و شی کج کلهی
نخل آتش ثمری سرو مرصع کمری - عالمافروز سهیلی علم افراز مهی
قدر به اینده جان چشم فریبندهٔ دل - طرفهٔ طاوس خرامی عجب آهو نگهی
ملک دل میرود از دست که کردست ظهور - شاه عاشق حشمی خسرو یک دل سپهی
نقد جان بر طبق عرض نه ای دل که رسید - باج خواهنده مهی کیسه تهی پادشهی
غیر ازو گر همه جان برد و بحل گشت که دید - جان ستان آدمی رستمی بیگنهی
محتشم بهر فرود آمدن آن شه حسن - ساز از دیده و ثاقی و ز دل بارگهی
غزل شماره ۵۹۱
من و ملکی و خریداری مژگان سیهی - که فروشند در آن ملک به صدجان گنهی
شهسواری که به جولانگه حسنت امروز - انقلاب از نگهی میفکند در سپهی
حسن از بوالعجبی هربت نازک دل را - داده است از دل پر زلزله آرام گهی
گشته مقبول کس طاعت این خاک نشین - که به کاهی نخرد سجده زرین کلهی
کلبهٔ دل ز گدائی بستانند این قوم - نستانند بلی کشوری از پادشهی
هست عفوی که به امید وی از دیدهٔ عذر - نقطهٔ قطره اشگی که نشوید گنهی
حسن و عشقند دو ساحر که به یک چشم زدن - میگشایند میان دو دل از دیده رهی
مدت وصل حیاتیست ولی حیف که نیست - راست برقامت او خلعت سالی و مهی
محتشم اول عشق است چنین گرم مجوش - صبر پیشآور و پیدا کن ازین بیش تهی
غزل شماره ۵۹۲
ای رشگ بتان به کج کلاهی - قربان سرت شوم اللهی
تو بسته میان به کشتن من - من بسته کمر به عذرخواهی
روی تو ز باده ارغوانی - رخسارهٔ من ز غصه کاهی
من خورده قسم به عصمت تو - تو داده به خون من گواهی
ماهی تو درین لباس شبرنگ - یا آب حیات در سیاهی
گویند که ماهی و نگویند - وصف مه روی تو کماهی
ابرو بنما و رخ که بینند - در خیمهٔ آفتاب ماهی
ای بر سر تو همای دولت - انداخته سایهٔ الهی
بر محتشم گدا ببخشای - شکرانهٔ این که پادشاهی