فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۸۷

محتشم چون عمر صرف خدمت وی میکنی - پادشاهی گر نکردی این زمان کی میکنی
توسن عمر آن جهان‌پیما ستور باد پا - یک جهان طی می‌کند چون بادپاهی میکنی
سختی راه محبت را دلیل این بس که تو - در نخستین منزلی هرچند ره طی میکنی
ساقیا بر ساحل غم مانده‌ام وقتست اگر - کشیت ساغر روان در قلزم می میکنی
سنبل از تاب جمالت می‌نشیند در عرق - زلف را هرگه نقاب روی پر خوی میکنی
آهوان در پایت ای مجنون از آن سر می‌نهند - کاشنائی با سگ لیلی پیاپی میکنی
گفته بودی می‌کنم با محتشم روزی وفا - شاه خوبان وعده کردی و وفا کی می‌کنی

غزل شماره ۵۸۸

نگشتی یار من تا طور یاریهای من بینی - نبردی دل ز من تا جان سپاریهای من بینی
ندادی اختیار کشتن من ترک چشمت را - که در جان باختن بی‌اختیاریهای من بینی
دگرگون حال زان خالم نکردی تا حسودان را - بر آتش چون سپند از بی‌قراریهای من بینی
گران بارم نکردی از غم مرد آزمای خود - که با نازک دلیها بردباریهای من بینی
نشد در جام بهر امتحانم بادهٔ وصلت - که با چندین هوس پرهیزگاریهای من بینی
به قصد جان نخواندی دادی از نقد وفا بر من - که در نرد محبت خوش قماریهای من بینی
نکردی محرم رازم که بهر امتحان هم خود - به غمازی درآیی رازداریهای من بینی
نکردی ذکر خود را زیور لفظم که چون خوانی - کتاب عاشقان را یادگاریهای من بینی -
نشد کاری به جنبش کلک فکر محتشم یعنی - نگار من شوی دیوان نگاریهای من بینی

غزل شماره ۵۸۹

این است که خوار و زارم از وی - درهم شده کار و بارم از وی
این است که در جهان به صدرنگ - گردیده خزان بهارم از وی
اینست آن که امروز - افسانهٔ روزگارم از وی
تا پای حیات من نلغزد - من دست هوس ندارم از وی
روزی که به دلبری میان بست - شد دجلهٔ خون کنارم از وی
ای ناصح عاقل آن کمر بین - اینست که من نزارم از وی
در زیر قباش آن بدن بین - اینست که زیر بارم از وی
آن بند قبا که بسته پیکر - اینست که بسته کارم از وی
آن خال ببین بر آن زنخدان - اینست که داغدارم از وی
آن زلف ببین بر آن بناگوش - اینست که بیقرارم از وی
آن درج عقیق بین می‌آلود - اینست که در خمارم از وی
آن نرگس مست بین بلابار - اینست که اشگبارم از وی
آن ابرو بین به قابلی طاق - اینست که سوگوارم از وی
آن کاکل شانه کرده را باش - اینست که دل فکارم از وی
حاصل چه عزیز محتشم اوست - من ممنونم که خوارم از وی