غزل شماره ۵۸۳
اقبال ظفر پیوند در کار جهانبانی - اقبال ولیخا نیست اقبال ولیخانی
جز وی به که داد ایزد در سلک سرافرازان - اقبال شهنشاهی در مرتبهٔ خانی
مخلوق به این نصرت ممکن نبود گویا - موجود به شکل او شد نصرت ربانی
آن ضبط و پی افشردن در ضبط اساس ملک - بعد دو جهانی داشت از طاقت انسانی
سلطانی و خانی را شرمست ز شان وی - آن منصب دیگر را حق داردش ارزانی
در ملک سخا جاهیست کانجا به رضای او - یک مورچه میبخشد صد ملک سلیمانی
از دور فلک دورش دور است که بیجنبش - دست دگرست اینجا در دایره گردانی
در مدح ولیخان باد برپا علم کلکش - تا محتشم افرازد رایات سخن رانی
غزل شماره ۵۸۴
رو ای صبا بر آن سرو دلستان که تو دانی - زمین به بوس که منت در آن زمان که تو دانی
چو شرح حال تو پرسد ز محرمان به اشارت - بگو که قاصدم از جانب فلان که تو دانی
پس از نیاز به او عرض کن چنانکه نرنجد - حکایتی ز زبانم به آن زبان که تو دانی
اگر به خنده لب کامبخش خود نگشاید - ازو به گریه و زاری طلب کن آن که تو دانی
وگر به ابروی پرچین گره زند به کرشمه - گرهگشائی ازین کار کن چنان که تو دانی
نشان خنده چو پیدا بود از آن لب نوشین - همان به خواه که گفتیم به آن لسان که تو دانی
به جز صبا که برد محتشم چنین غزلی را - دلیر جانب آن سرو نکتهدان که تو دانی
غزل شماره ۵۸۵
چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنی - جهان بیک نفس از آه من سیاه کنی
ز بزم میروی افتان و سر گران حالا - به راه تا سر دوش که تکیهگاه کنی
به رخصت تو مفید نمیشود چشمت - که عالمی بستان و یک نگاه کنی
نگاه دم به دمت بس خوش است و خوشتر از آن - عزیز کرده نگاهی که گاهگاه کنی
شکسته طرف کله میرسی و میرسدت - که ناز بر همه خوبان کج کلاه کنی
ملوک حسن سپاه تواند اما تو - نه آن شهی که تفاخر به این سپاه کنی
چرا من این همه بر درگه تو داد کنم - اگر تو گوش به فریاد دادخواه کنی
تو گرم ناشده برقی و برق خرمن سوز - شوی چو گرم چه با جان این گیاه کنی
به پیش بخشش او محتشم چه بنماید - اگر تو تا دم صبح جزا گناه کنی