غزل شماره ۵۸۱
به زبان غمزه رانی چو روم به عشوه خوانی - به تو ناز داد یاد این همه مختلف زبانی
سگی از تو شهسوارم به قبول و رد چکارم - بود آن که اضطرارم که نخوانی و نرانی
اگرم برون ز امکان دو جهان بود بر از جان - همه در ره تو ریزم که عزیزتر ز جانی
دو جهان ز توست ای مه بکشی اگر یکی را - به تو کس چه میتواند مکن آن چه میتوانی
همهٔ فتنه روید از خاک و ستیزه خیزد از گل - به زمین کرشمه ریزان چو سمند نازرانی
به زبان جور ممکن بود امتحان عاشق - تو به تیغم آزمودی و همان در امتحانی
بگذر ز کین که ترسم به زمین بشر نماند - که ارادهٔ تو ماند به قضای آسمانی
طلبی که یار نازی نشکد چه لذت او را - دل شوق گرم دارد ارنی ز لن ترانی
چو شدی به غیر یاران همه رازهای پنهان - دگری اگر بداند تو ز محتشم ندانی
غزل شماره ۵۸۲
گذری بناز و گوئی ز چه باز دلگرانی - ز چه دل گران نباشم که تو یار دیگرانی
دل و دیده نیست ممکن که شوند سیر از تو - که شراب بیخماری و بهار بیخزانی
بره و داد چندان که من قدیم پیمان - ز وفا گران رکابم تو صنم سبک عنانی
ز برای صید جانها چو شکار پیشه ترکان - ز نگاه در کمینی ز کرشمه در کمانی
به زمان حسن یوسف چه خلاص بوده دوران - ز تو که آفت زمینی و در آخر الزمانی
تو به طفلی آنچ نانی به جمال و شان که گویا - مه آسمان نشینی شه پادشه نشانی
ز تو گرچه خلق شهری به جفا شدند پنهان - تو بمان که بیدلان را به دل هزار جانی
تو به یک جهان دل و جان نکنی اگر قناعت - که جهان کنم فدایت که یگانه جهانی
ره دشمنیست گر این که فراق میکند سر - بمن ای کشنده دشمن تو هنوز مهربانی
سزد ار به تیغ غیرت ببرم زبان خود را - که منم زبان دهرو تو به غیر هم زبانی
گه باد چون بود چون به گیاه خشک آتش - بت آدمی کش من تو به محتشم چنانی
غزل شماره ۵۸۳
اقبال ظفر پیوند در کار جهانبانی - اقبال ولیخا نیست اقبال ولیخانی
جز وی به که داد ایزد در سلک سرافرازان - اقبال شهنشاهی در مرتبهٔ خانی
مخلوق به این نصرت ممکن نبود گویا - موجود به شکل او شد نصرت ربانی
آن ضبط و پی افشردن در ضبط اساس ملک - بعد دو جهانی داشت از طاقت انسانی
سلطانی و خانی را شرمست ز شان وی - آن منصب دیگر را حق داردش ارزانی
در ملک سخا جاهیست کانجا به رضای او - یک مورچه میبخشد صد ملک سلیمانی
از دور فلک دورش دور است که بیجنبش - دست دگرست اینجا در دایره گردانی
در مدح ولیخان باد برپا علم کلکش - تا محتشم افرازد رایات سخن رانی