غزل شماره ۵۸۰
ز اشک سرخ برای نزول جانانی - شدست خانهٔ چشمم نقش ایوانی
مباش این همه ای گنج حسن در دل غیر - بیا که هست مرا نیز کنج ویرانی
به لاله زار دل داغدار من بگذر - که دهر یاد ندارد چنین گلستانی
چه شد که گر از بیتکلفی یک بار - شود مقام گدا تکیهگاه سلطانی
به نیم جان که دلم راست شاه من چه عجب - گر انفعال کشد پیش چون تو مهمانی
به دود مجمره حاجت ندارد آن محفل - که سازیش تو معطر به گرد دامانی
درآ ز در ای جان که محتشم بیتوست - مثال صورت دیوار و جسم بیجانی
غزل شماره ۵۸۱
به زبان غمزه رانی چو روم به عشوه خوانی - به تو ناز داد یاد این همه مختلف زبانی
سگی از تو شهسوارم به قبول و رد چکارم - بود آن که اضطرارم که نخوانی و نرانی
اگرم برون ز امکان دو جهان بود بر از جان - همه در ره تو ریزم که عزیزتر ز جانی
دو جهان ز توست ای مه بکشی اگر یکی را - به تو کس چه میتواند مکن آن چه میتوانی
همهٔ فتنه روید از خاک و ستیزه خیزد از گل - به زمین کرشمه ریزان چو سمند نازرانی
به زبان جور ممکن بود امتحان عاشق - تو به تیغم آزمودی و همان در امتحانی
بگذر ز کین که ترسم به زمین بشر نماند - که ارادهٔ تو ماند به قضای آسمانی
طلبی که یار نازی نشکد چه لذت او را - دل شوق گرم دارد ارنی ز لن ترانی
چو شدی به غیر یاران همه رازهای پنهان - دگری اگر بداند تو ز محتشم ندانی
غزل شماره ۵۸۲
گذری بناز و گوئی ز چه باز دلگرانی - ز چه دل گران نباشم که تو یار دیگرانی
دل و دیده نیست ممکن که شوند سیر از تو - که شراب بیخماری و بهار بیخزانی
بره و داد چندان که من قدیم پیمان - ز وفا گران رکابم تو صنم سبک عنانی
ز برای صید جانها چو شکار پیشه ترکان - ز نگاه در کمینی ز کرشمه در کمانی
به زمان حسن یوسف چه خلاص بوده دوران - ز تو که آفت زمینی و در آخر الزمانی
تو به طفلی آنچ نانی به جمال و شان که گویا - مه آسمان نشینی شه پادشه نشانی
ز تو گرچه خلق شهری به جفا شدند پنهان - تو بمان که بیدلان را به دل هزار جانی
تو به یک جهان دل و جان نکنی اگر قناعت - که جهان کنم فدایت که یگانه جهانی
ره دشمنیست گر این که فراق میکند سر - بمن ای کشنده دشمن تو هنوز مهربانی
سزد ار به تیغ غیرت ببرم زبان خود را - که منم زبان دهرو تو به غیر هم زبانی
گه باد چون بود چون به گیاه خشک آتش - بت آدمی کش من تو به محتشم چنانی