غزل شماره ۵۷۸
رفتی و رفت بیرخت از دیده روشنی - در دیده ماند اشکی و آن نیز رفتنی
آن تن ز پافتاد که در زیر بار عشق - از کوههای درد نکردی فروتنی
آن قدر که بود خیمهٔ عشق تو را ستون - از بار هجر گشت بیک بار منحنی
چشمی که دل به دامن پاکش زدی مثل - از گریهٔ شهره گشت به آلوده دامنی
دستی که پیش روی تو گلشن طراز بود - از داغ دسته بست ز گلهای گلخنی
باری تو با که بردی و بیمن درین سفر - جان را که برق عشق تو را کرد خرمنی
آن غمزهای که یک تنه میزد به صد سپاه - در ره کدام قافله را کرد رهزنی
آن ترکتاز ناز به گرد کدام ملک - کرد از سپاه دغدغه تاراج ایمنی
پیدا شد از فروغ رخت بر کدام دشت - در لالهها طراوت گلهای گلشنی
چشم کدام آهو از آن چشم جان شکار - آموخت آدمی کشی و مردم افکنی
افسوس محتشم که ره نطق بست و ماند - در کان طبع نادره در های مخزنی
غزل شماره ۵۷۹
دم بسمل شدن در قبله باید روی قربانی - مگردان روی از من تا ز قربان رونگردانی
دم خون ریختن از دیدن رویت مکن منعم - که کس در حالت بسمل نبندد چشم قربانی
بدین حسن ای شه خوبان نه جانا نخوانمت نی جان - اگر چیزی بود خوشتر ز جان جانان من آنی
ملک شانی و پشت قدر احباب از سگان کمتر - پریشانی و احباب از تو دایم در پریشانی
چه پرسی حرف صبر از من چه میدانی نمیدانم - چه گویم شرح بی صبری چو میدانم که میدانی
بجز مهر و مهت آیینهای در خور نمیبینم - که در خوبی به مه میمانی و از خور نمیمانی
ز پند محتشم ماند ای صنم پاکیزه دامانت - الهی تا ابد مانی بدین پاکیزه دامانی
غزل شماره ۵۸۰
ز اشک سرخ برای نزول جانانی - شدست خانهٔ چشمم نقش ایوانی
مباش این همه ای گنج حسن در دل غیر - بیا که هست مرا نیز کنج ویرانی
به لاله زار دل داغدار من بگذر - که دهر یاد ندارد چنین گلستانی
چه شد که گر از بیتکلفی یک بار - شود مقام گدا تکیهگاه سلطانی
به نیم جان که دلم راست شاه من چه عجب - گر انفعال کشد پیش چون تو مهمانی
به دود مجمره حاجت ندارد آن محفل - که سازیش تو معطر به گرد دامانی
درآ ز در ای جان که محتشم بیتوست - مثال صورت دیوار و جسم بیجانی