فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۷۴

آن که هرگز نزد از شرم در معشوقی - امشب افکند به سویم نظر معشوقی
امشب از چشم سیه چاشنی غمزه فشاند - که نظر کرد به سویم ز سر معشوقی
امشب از پای فتادم که پیاپی می‌کرد - در دل من گذر از رهگذر معشوقی
امشب از من حرکت رفت که بیش از همه شب - یافتم در حرکاتش اثر معشوقی
از کمر بستنش امروز یقین شد که حریف - بهر من بسته به دقت کمر معشوقی
نوبر باغ جمالست که پیدا شده است - از نهال قد آن گل ثمر معشوقی
محتشم مژده که پیک نظر آزادیست - به دل از مصر جمالش خبر معشوقی

غزل شماره ۵۷۵

بر روی یار اغیار را چشمی به آن آلودگی - غلطان به خاک احباب را اشگی به آن پالودگی
مجنون چو افشاند آستین بر وصل تا روز جزا - دامان لیلی پاک ماند از تهمت آلودگی
نازش برای عشوه ای صد لابه می‌فرمایدم - صورت نمی‌بندد دگر نازی به این فرمودگی
از دیدن او پند گو یک‌باره منعم می‌کند - در عمر خود نشنیده‌ام پندی به این بیهودگی
پای طلب کوتاه گشت از بس که در ره سوده شد - کوته نمی‌گردد ولی پای امید از سودگی
آ سر که دیدی خاک گشت از آستان فرسائیش - وان آستان هم بازرست از زحمت فرسودگی
خوش رفتی آخر محتشم آسوده در خواب عدم - هرگز نکردی در جهان خوابی به این آسودگی

غزل شماره ۵۷۶

ساربان بر ناقه می‌بندد به سرعت محملی - چون جرس ز اندیشه در بر میتپد نالان دلی
محمل آرائیست یکجا گرم با صد آب و تاب - جای دیگر آه سرد و گریهٔ بی‌حاصلی
یک طرف در نیت پرواز باز جان شکار - یک طرف در اضطراب مرگ مرغ بسملی
شهر ویران کرده‌ای را باد صحرا در دماغ - باد در کف چون گل از وی بی‌دلی پا در گلی
وای بر صحرائیان کز شهر بیرون میرود - بی‌ترحم صید بندی ناپشیمان قاتلی
سیل اشگ من گر افتد از پی این کاروان - ز افت طوفان خطر گاهی شود هر منزلی
از بنی‌آدم ندیدم محتشم مانند تو - وصل را نامستعدی انس را ناقابلی