فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۷۱

توسن حسن کرده زین طفل غیور سرکشی - تا تو نگاه کرده‌ای گشته بلند آتشی
سکه عشق می‌شود تازه که باز از بتان - نوبت حسن می‌زند کودک پادشه وشی
گشته به قصد بی‌دلان مایل خانه کمان - صید فکن خدنگی از پادشاهانه‌تر کشی
سهم کشنده ناوکی می‌کشدم که در پیم - داده عنان رخش کین صید کشی کمان کشی
در حرکات پشت زین هست سبک‌تر از صبا - آن که بپا نشست ازو کوه کشیده ابرشی
ای منم از خمار غم کز تازه دگر - ساقی عشق در قدح کرده شراب بی‌غشی
باز به بزم زلف را دام که کرده بوده‌ای - کامد از انجمن برون محتشم مشوشی

غزل شماره ۵۷۲

شوق می‌گرداندم بر گرد شمع سرکشی - همتی یاران که خود را میزنم برآتشی
همچو خاشاکی که بادش در رباید ناگهان - خواهد از جاکندنم جولان تازی ابرشی
ناوکی کامروز دارم این قدرها زخم ازو - خواهد آوردن قضا فرد ابروان از ترکشی
توبه‌های مستی عشقم خطر دارد که باز - پیش لب آورده دورانم شراب بی‌غشی
باده‌ای کامروز دارد سرخوشم از بوی خود - هوش فردا کی گذارد در چو من دریاکشی
از می لطفش چو نزدیکان جهانی جرعه کش - من چو دوران چاشنی از جام استغنا چشی
از وثاق محتشم فردا برون خواهد دوید - خانه‌سوزی در شهر افکنی مجنون وشی

غزل شماره ۵۷۳

نکشد ناز مسیح آن که تو جانش باشی - در عنان گیری عمر گذرانش باشی
یارب آن چشم که باشد که تو با این همه شرم - محرم راز نگه‌های نهانش باشی
حال دهشت زده‌ای خوش که دم عرض سخن - در سخن‌بندی حیرت تو زبانش باشی
میرم از رشک زیان‌کاری جان باخته‌ای - که تو سود وی و تاوان زیانش باشی
تا ابد گرد سر باغ و بهاری گردم - که تو با این خط نوخیز خزانش باشی
گر درین باغ کهن سال بمانی صد سال - خواهم از حق که همان نخل جوانش باشی
با تو پیوند دل خویش چنان می‌خواهم - که تو پیوند گسل از دو جهانش باشی
گر مکافات غلط نیست خوشا عاشق تو - که تو فردای قیامت نگرانش باشی
اگر ای روز قیامت به جهان آرندت - روز این است که ایام زمانش باشی
ای دل از وی همه در نعمت وصلند تو چند - دیده‌بان مگسان سرخوانش باشی
با همهٔ کوتهی ای دست طمع چون باشد - که شبی دایره موی میانش باشی
قابل تیر وی ای دل چونه‌ای کاش ز دور - چاشنی گیر صدائی ز کمانش باشی
زخم تیریست خوش از غمزه دل دار کز آن - غیر منت کشد اما تو نشانش باشی
برقی از خانه زین می‌جهد ای دل بشتاب - که دمی در صف نظارگیانش باشی
از من و غوطه در آتش زدن من یاد آر - دست جرات زده هرگه به عنانش باشی
محتشم دل به تو زین واسطه می‌بست که تو - تا ابد واسطهٔ امن و امانش باشی