غزل شماره ۵۷۰
دل را اگر ز صبر به جان آورد کسی - به زان که درد دل به زبان آورد کسی
در عشق میدهند به مقدار رنج گنج - تا تن به زیر بار گران آورد کسی
کوتاب تیر و ناوک پران که خویش را - در جرگهٔ تو سخت کمان آورد کسی
پیدا شود ز اهل جهان ثانی تو را - گر باز یوسفی به جهان آورد کسی
بر حرف من قلم شود انگشت اعتراض - تیغ و ترنج اگر به میان آورد کسی
بازار عشق ز آتش غیرت شود چو گرم - کی در خیال سود و زیان آورد کسی
جان میشود ضمان دل اما نمیدهد - حکم آن قدر امان که ضمان آورد کسی
میجوئی از بتان دل من چون بود اگر - ز ایشان به غمزهٔ تو نشان آورد کسی
هست آن سوار از تو عنان تاب محتشم - او را مگر گرفته عنان آورد کسی
غزل شماره ۵۷۱
توسن حسن کرده زین طفل غیور سرکشی - تا تو نگاه کردهای گشته بلند آتشی
سکه عشق میشود تازه که باز از بتان - نوبت حسن میزند کودک پادشه وشی
گشته به قصد بیدلان مایل خانه کمان - صید فکن خدنگی از پادشاهانهتر کشی
سهم کشنده ناوکی میکشدم که در پیم - داده عنان رخش کین صید کشی کمان کشی
در حرکات پشت زین هست سبکتر از صبا - آن که بپا نشست ازو کوه کشیده ابرشی
ای منم از خمار غم کز تازه دگر - ساقی عشق در قدح کرده شراب بیغشی
باز به بزم زلف را دام که کرده بودهای - کامد از انجمن برون محتشم مشوشی
غزل شماره ۵۷۲
شوق میگرداندم بر گرد شمع سرکشی - همتی یاران که خود را میزنم برآتشی
همچو خاشاکی که بادش در رباید ناگهان - خواهد از جاکندنم جولان تازی ابرشی
ناوکی کامروز دارم این قدرها زخم ازو - خواهد آوردن قضا فرد ابروان از ترکشی
توبههای مستی عشقم خطر دارد که باز - پیش لب آورده دورانم شراب بیغشی
بادهای کامروز دارد سرخوشم از بوی خود - هوش فردا کی گذارد در چو من دریاکشی
از می لطفش چو نزدیکان جهانی جرعه کش - من چو دوران چاشنی از جام استغنا چشی
از وثاق محتشم فردا برون خواهد دوید - خانهسوزی در شهر افکنی مجنون وشی