غزل شماره ۵۶۶
باز بر من نظر افکنده شکار اندازی - به شکار آمده در دشت دلم شهبازی
کرده از گوشه کنارم هدف ناوک ناز - گوشه چشم خدنگ افکن صید اندازی
خون بهای دو جهانست در اثنای عتاب - از لبش خندهای از گوشهٔ چشمش نازی
سخن مجلسیش میکشد از ذوق مرا - چون زیم گر شنوم روزی از آن لب رازی
به زکات قدمت بر لب بام آی امشب - چون به گوشت رسد آلوده به درد آوازی
چشمت از غمزه مرا کشت و لب زنده نساخت - آخر ای یوسف عیسی نفسان اعجازی
محتشم دل چو به آن غمزه سپردی زنهار - برحذر باش که واقف نشود غمازی
غزل شماره ۵۶۷
چه باشد گر سنان غمزه را زین تیزتر سازی - دل ریش مرا در عشق ازین خونریزتر سازی
گذر بروادی ناز افکنی دامنکشان واندم - به یک دامن فشانی آتشم را تیزتر سازی
بلا بر گرد من میگرد اما دست مییابد - گهی بر من کزین خود را بلاانگیزتر سازی
هلاک از نرگس بیمار خواهی ساخت آن روزم - که در خونخواریش امروز ناپرهیزتر سازی
ز نایابی در وصل تو قیمت یابتر گردد - محیط حسن را هرچند طوفان خیزتر سازی
به راه قدمت عشقت شتاب آموزتر گردم - خطابت را اگر با من عتابآمیزتر سازی
نهد سر برسم رخش تو چون صد محتشم هردم - اگر فتراک خود را زین شکار آویزتر سازی
غزل شماره ۵۶۸
به جرم این که گفتم سوز خود با عالمافروزی - چو شمع استادهام گریان که خواهد کشتنم روزی
از آن چون کوکبم پیوسته اشک از دیده میریزد - که چون صبح از دلم سر میزند مهر دلافروزی
نگشتی ماه من هر شب ز برج دیگران طالع - اگر بودی من بیخانمان را بخت فیروزی
ندارم در شب هجران درون کلبهٔ احزان - به غیر از نالهٔ دم سازی ورای گریهٔ دلسوزی
ز شادی جهان فارغ ز عیش دهر مستغنی - دل غمپروری داریم و جان محنت اندوزی
دلم شد چاک چاک از غم کجائی ای کمان ابرو - که میخواهم ز چشم دلنوازت تیر دلدوزی
نبودی بینظام این نظم صبیان تا به این غایت - اگر گه گاه بودی محتشم را نکته آموزی