غزل شماره ۵۶۴
سرلشگر حسن است نگاهی که تو داری - ترکش کش او چشم سیاهی که تو داری
جوشن در صبر است شکیبنده دلان را - رخساره چون پنجه ماهی که تو داری
بر قدرت خود تکیه کند حسن چو گردد - صیقل گرمه طرف کلاهی که تو داری
بر یوسفیت حسن گواه است و عجب نیست - صد دعوی ازین به گواهی که تو داری
به نما به ملک روی که سازد ز رقابت - در نامه من ثبت گناهی که تو داری
ز آلودگی بال ملایک به حذر باش - ای اشگ جگرگون سر راهی که تو داری
در بزم سبک میکندت محتشم امشب - بیلنگری شعلهٔ آهی که تو داری
غزل شماره ۵۶۵
باز ای دل شورانگیز رو سوی کسی داری - چشم از همه پوشیده بر روی کسی داری
ای آتش دل با آن کز دست تو میسوزم - چون از تو کنم شکوه تو خوی کسی داری
هر گل که به باغ آید میبویم و میگویم - در پای تو میرم من تو بوی کسی داری
ای دل ز سجود تو محراب به تنگ آید - ورنه نظر رگویا ابروی کسی داری
بگسل ز من ای عاقل ورنه نفسی دیگر - زنجیر جنون بر پا از موی کسی داری
ای محتشم ار دهرت همسایه مجنون کرد - خوش باش که جا در عشق پهلوی کسی داری
غزل شماره ۵۶۶
باز بر من نظر افکنده شکار اندازی - به شکار آمده در دشت دلم شهبازی
کرده از گوشه کنارم هدف ناوک ناز - گوشه چشم خدنگ افکن صید اندازی
خون بهای دو جهانست در اثنای عتاب - از لبش خندهای از گوشهٔ چشمش نازی
سخن مجلسیش میکشد از ذوق مرا - چون زیم گر شنوم روزی از آن لب رازی
به زکات قدمت بر لب بام آی امشب - چون به گوشت رسد آلوده به درد آوازی
چشمت از غمزه مرا کشت و لب زنده نساخت - آخر ای یوسف عیسی نفسان اعجازی
محتشم دل چو به آن غمزه سپردی زنهار - برحذر باش که واقف نشود غمازی