غزل شماره ۵۶۲
دلا زان گل بریدی خاطرت آسود پنداری - تو را با او دگر کاری نخواهد بود پنداری
تو بر خود بستهای یک باره راه اشگ ای دیده - نخواهد کرد دیگر آتش من دود پنداری
تو تحسین خواهی ای ناصح که منعم کردهای زان در - به خوش پندی من درمانده را خشنود پنداری
فریبی خوردهای ای غیر از آن پرکار پندارم - که خود را باز مقبول و مرا مردود پنداری
رسید و به اعتاب از من گذشت آن ترک نازک خود - دعائی گفتمش در زیر لب نشنود پنداری
مقرر کرده بهر مدعی مشکلترین قتلی - ز یاران خواهد این خدمت به من فرمود پنداری
چو بر درد جدائی محتشم گردیدهای صابر - به صبر این درد پیدا میکند بهبود پنداری
غزل شماره ۵۶۳
این طلعت و رخسار که دارد که تو داری - این قامت و رفتار که دارد که تو داری
لب شهد و حدیثت شکر است ای گل خندان - این شهر شکربار که دارد که تو داری
چشم تو به یک چشم زدن خون دلم خورد - این نرگس خون خوار که دارد که تو داری
ای در تن هر گلبنی از رشگ تو صد خار - این گلبن بیخار که دارد که تو داری
قهر تو باغیار به از لطف تو با ماست - این لطف به اغیار که دارد که تو داری
پیوسته کنی نسبتم ای گل به رقیبان - زین گونه مرا خوار که دارد که تو داری
داری همه دم محتشم آزار دل از یار - این یار دل آزار که دارد که تو داری
غزل شماره ۵۶۴
سرلشگر حسن است نگاهی که تو داری - ترکش کش او چشم سیاهی که تو داری
جوشن در صبر است شکیبنده دلان را - رخساره چون پنجه ماهی که تو داری
بر قدرت خود تکیه کند حسن چو گردد - صیقل گرمه طرف کلاهی که تو داری
بر یوسفیت حسن گواه است و عجب نیست - صد دعوی ازین به گواهی که تو داری
به نما به ملک روی که سازد ز رقابت - در نامه من ثبت گناهی که تو داری
ز آلودگی بال ملایک به حذر باش - ای اشگ جگرگون سر راهی که تو داری
در بزم سبک میکندت محتشم امشب - بیلنگری شعلهٔ آهی که تو داری