فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۵۹

بر در درج قفل زدم یک چندی - عاقبت داد گشادش بت شکر خندی
سخت از ذوق گرفتاری من می‌کوشد - دست و بازوی کمندافکن وحشی بندی
لطف ممتاز کن آماده که آمد بر در - بی‌نیاز از تو جهانی به تو حاجتمندی
تا به نزدیک‌ترین وعدهٔ وصلت برسم - از خدا می‌طلبم عمر ابد پیوندی
اگر از مادر دوران همه یوسف زاید - ننشیند چو تو بر دامن او فرزندی
مژده‌ای درد که در دام تو افتاد آخر - نامفید به دوائی بالم خورسندی
درام از مرغ شب‌آویز دلی نالان‌تر - من که دارم ز دل آویز کمندی بندی
دگر امشب چه نظر دیده ندانم که به من - می‌کند لطف ولی لطف غضب مانندی
بهر نادیدن آن رو گه و بی‌گه ناصح - می‌دهد بندم و آن گه چه مثر پندی
هست دشنام پیاپی ز لب شیرینش - شربتی غیر مکرر ز مکرر قندی
محتشم عشوهٔ طاقت شکن ساقی بزم - اگر اینست دگر می‌شکنم سوگندی

غزل شماره ۵۶۰

چو می‌نماید، که هست با من، جفا و جورت، ز روی یاری - ز دست جورت، فغان برآرم، اگر تو دست از، جفا نداری
بخشم گفتی، نمی‌گذارم، که زیر تیغم، برآوری دم - مرا چه یارا که دم برآرم، اگر دمارم، ز جان برآری
شب فراقت کز اشتیاقت به جان فکارم به تن نزارم - به خواب کس را نمی‌گذرام ز بس که دارم فغان و زاری
نه همزبانی، که من زمانی، باو شمارم، غمی که دارم - نه نیک خواهی که، گاهگاهی، ز من بپرسد، غم که داری
به درد از آنرو، گرفته‌ام خو، به خاک از آن رو، نهاده‌ام رو - که عشق کاری، نباشد الا، به دردمندی، ز خاکساری
اگرچه کردم، چو بلبل ای گل، در اشتیاقت، بسی تحمل - ز باغ وصلت، گلی نچیدم، جز این که دیدم، هزار زاری
همیشه گوئی، که محتشم را، برآرم از جا، درآرم از پا - ز پا درآید، ز جان برآید، شبی که مستش، تو در برآری

غزل شماره ۵۶۱

زد به درونم آتش تنگ قبا سواری - دست به خونم آلود ماه لقا نگاری
دام فریب دل گشت طره دل‌فریبی - صید شکار جان کرد آهوی جان شکاری
گرچه به مصر خوبی هست عزیز یوسف - نیست به شهریاری همچو تو شهریاری
نرگس چشمت ای گل می‌فکند دمادم - در دل چاک چاکم ای مژه خارخاری
روز و شب از خیالت با دل خویش دارم - کنجی و گفتگوئی صبری و انتظاری
پیش تو چون رقیبان معتبرند امروز - شکر که ما نداریم قدری و اعتباری
گفته محتشم را زیور گوش جان کن - کز گوهر معانی ساخته گوشواری