غزل شماره ۵۵۷
بریدی از من آن پیوند با بدخواه هم کردی - عفیالله خوب رفتی لطف فرمودی کرم کردی
شکستی از ستم پیمان چون من نیکخواهی را - تکلف هر طرف بر خویش بیش از من ستم کردی
به دست امتیاز خود چو دادی خامه دقت - چه بد دیدی که حرف بد به نام ما رقم کردی
من از مهر تو هر کس را که با خود ساختم دشمن - تو با او دوست گشتی هرچه طبعش خواست هم کردی
تفاوت ارچه شد پیدا که در خیل هواداران - یکی را کاستی حرمت یکی را محترم کردی
چرا کوه وفائی را که بد از نه سپهر افزون - ز هم پاشیدی و ریگ بیابان عدم کردی
مقام قرب خود دادی رقیب سست بیعت را - کرا بنگر به جای عاشق ثابت قدم کردی
نگون کردی لوای دوستان این خود که کرد آخر - که در عالم به دشمن دوستی خود را علم کردی
چه جای دوست کس با دشمن خود این کند هرگز - که بیموجب تو بدپیمان چنین با محتشم کردی
غزل شماره ۵۵۸
اگر آگه ز اخلاص من آزرده دل گردی - ز بیدادی که بر من کرده باشی منفعل گردی
مکن چون لاله چاکم در دل پرخون که میترسم - در و داغ وفای خود به بینی و خجل گردی
دلت روشنتر از آیینهٔ صبح است میخواهم - که بر تحقیق مهرم یک نفس بر گرد دل گردی
چو بیجرمی به تیغ بیدریغم میکنی بسمل - چنان کن باری ای نامهربان کز من بحل گردی
تو ای مرغ دل از پروانه خود کم نه و باید - که تا جانباشدت بر گرد آن شمع چه گل گردی
رقیبان چون گسستی از دلش سررشتهٔ مهرم - الهی با نصیب از وصل آن پیمان گسل گردی
اگر خواهی ز گرد غیر خالی کوی آن مه را - به گردش محتشم چون باد باید متصل گردی
غزل شماره ۵۵۹
بر در درج قفل زدم یک چندی - عاقبت داد گشادش بت شکر خندی
سخت از ذوق گرفتاری من میکوشد - دست و بازوی کمندافکن وحشی بندی
لطف ممتاز کن آماده که آمد بر در - بینیاز از تو جهانی به تو حاجتمندی
تا به نزدیکترین وعدهٔ وصلت برسم - از خدا میطلبم عمر ابد پیوندی
اگر از مادر دوران همه یوسف زاید - ننشیند چو تو بر دامن او فرزندی
مژدهای درد که در دام تو افتاد آخر - نامفید به دوائی بالم خورسندی
درام از مرغ شبآویز دلی نالانتر - من که دارم ز دل آویز کمندی بندی
دگر امشب چه نظر دیده ندانم که به من - میکند لطف ولی لطف غضب مانندی
بهر نادیدن آن رو گه و بیگه ناصح - میدهد بندم و آن گه چه مثر پندی
هست دشنام پیاپی ز لب شیرینش - شربتی غیر مکرر ز مکرر قندی
محتشم عشوهٔ طاقت شکن ساقی بزم - اگر اینست دگر میشکنم سوگندی