غزل شماره ۵۵۵
مرا به دست غم خود گذاشتی رفتی - غم جهان همه بر من گماشتی رفتی
سواد خط مژهام زان فراق نامه سترد - که در وداع بنامم گذاشتی رفتی
دل از وفا به تو میداد دست عهد ابد - ازو تو عهد گسل واگذاشتی رفتی
به غیر حسرت و مردن بری نداد آن تخم - که در زمین دل خسته کاشتی رفتی
لوای هجر که یک چند بود افکنده - تو در شکست غمش برفراشتی رفتی
مرا که ابرش ادبار بد به زین ماندم - تو زین بر ابلق اقبلال داشتی رفتی
دگر به زیستن محتشم امید مدار - چنین که در تب مرگش گذاشتی رفتی
غزل شماره ۵۵۶
به رقیب سفری وعدهٔ رفتن دادی - رقتی و تفرقه را سر به دل من دادی
ملک وصلی که حسد داشت بر او دشمن و دوست - یک سر از دوست گرفتی و به دشمن دادی
بر طرف باد گوارائی از آن نعمت وصل - که ز یک شهر گرفتی و به یک تن دادی
غیر من بوی می هر که درین بزم شنید - همه را گل به بغل نقل به دامن دادی
باد تاراج ز هر جا که برآمد تو تمام - سر به خاکستر این سوخته خرمن دادی
تیغ تقدیر که بد در کف صیاد اجل - تو گرفتی و به آن غمزه پر فن دادی
محتشم دیر نکردی به وی اظهار نیاز - نیک رفتی که مرا زود به گشتن دادی
غزل شماره ۵۵۷
بریدی از من آن پیوند با بدخواه هم کردی - عفیالله خوب رفتی لطف فرمودی کرم کردی
شکستی از ستم پیمان چون من نیکخواهی را - تکلف هر طرف بر خویش بیش از من ستم کردی
به دست امتیاز خود چو دادی خامه دقت - چه بد دیدی که حرف بد به نام ما رقم کردی
من از مهر تو هر کس را که با خود ساختم دشمن - تو با او دوست گشتی هرچه طبعش خواست هم کردی
تفاوت ارچه شد پیدا که در خیل هواداران - یکی را کاستی حرمت یکی را محترم کردی
چرا کوه وفائی را که بد از نه سپهر افزون - ز هم پاشیدی و ریگ بیابان عدم کردی
مقام قرب خود دادی رقیب سست بیعت را - کرا بنگر به جای عاشق ثابت قدم کردی
نگون کردی لوای دوستان این خود که کرد آخر - که در عالم به دشمن دوستی خود را علم کردی
چه جای دوست کس با دشمن خود این کند هرگز - که بیموجب تو بدپیمان چنین با محتشم کردی