غزل شماره ۵۵۴
کارش یارم از ستم دایم مکدر داشتی - یا دلم تاب فراق آن ستمگر داشتی
کاشکی هرگز از آن گل نامدی بوی وفا - یا چو رفتی مرغ دل فریاد کمتر داشتی
کاشکی زان پیش کان شمع از کنار من رود - ضربت شمشیر مرگم از میان برداشتی
آن که رفت و یاد خلق او مرا دیوانه ساخت - کاشکی خوی پری رویان دیگر داشتی
تن که بر بستر ز درد هجر او پهلو نهاد - کاش از خشت لحد بالین و بستر داشتی
محتشم کز درد دوری خاک بر سر میکند - وه چه بودی گر اجل را راه بر سر داشتی
غزل شماره ۵۵۵
مرا به دست غم خود گذاشتی رفتی - غم جهان همه بر من گماشتی رفتی
سواد خط مژهام زان فراق نامه سترد - که در وداع بنامم گذاشتی رفتی
دل از وفا به تو میداد دست عهد ابد - ازو تو عهد گسل واگذاشتی رفتی
به غیر حسرت و مردن بری نداد آن تخم - که در زمین دل خسته کاشتی رفتی
لوای هجر که یک چند بود افکنده - تو در شکست غمش برفراشتی رفتی
مرا که ابرش ادبار بد به زین ماندم - تو زین بر ابلق اقبلال داشتی رفتی
دگر به زیستن محتشم امید مدار - چنین که در تب مرگش گذاشتی رفتی
غزل شماره ۵۵۶
به رقیب سفری وعدهٔ رفتن دادی - رقتی و تفرقه را سر به دل من دادی
ملک وصلی که حسد داشت بر او دشمن و دوست - یک سر از دوست گرفتی و به دشمن دادی
بر طرف باد گوارائی از آن نعمت وصل - که ز یک شهر گرفتی و به یک تن دادی
غیر من بوی می هر که درین بزم شنید - همه را گل به بغل نقل به دامن دادی
باد تاراج ز هر جا که برآمد تو تمام - سر به خاکستر این سوخته خرمن دادی
تیغ تقدیر که بد در کف صیاد اجل - تو گرفتی و به آن غمزه پر فن دادی
محتشم دیر نکردی به وی اظهار نیاز - نیک رفتی که مرا زود به گشتن دادی