فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۵۲

ای گل خود رو چه بد کردم که خوارم ساختی - آبرویم بردی و بی‌اعتبارم ساختی
اختیار کشتنم دادی به دست مدعی - در هلاک خویشتن بی‌اختیارم ساختی
شرمت از مهر و وفای من نبودت ای دریغ - کز جفا در پیش مردم شرمسارم ساختی
چون گشودی بهر دشنامم زبان دیگر بخشم - کز ستم بسمل به تیغ آب دارم ساختی
چارهٔ کار خود از لطف تو می‌جستم مدام - چاره‌ام کردی ز روی لطف وکارم ساختی
بعد قهر از یاریت امید لطفی داشتم - لطف فرمودی به قتل امیدوارم ساختی
محتشم آن روز روزم تیره کردی کز جنون - بسته زنجیر زلف آن نگارم ساختی

غزل شماره ۵۵۳

اگر مقدار عشق پاک را دلدار دانستی - مرا بسیار جستی قدر من بسیار دانستی
نبودی کوه کن در عشق اگر بی‌غیرتی چون من - رقابت با هوسناکی چو خسرو عار دانستی
به قدر درک و دانش مرد را مقدرا می‌دانند - چه خوش بودی اگر یار من این مقدار دانستی
تفاوت‌ها شدی در غیرت و بی‌غیرتی پیدا - اگر آن بی‌تفاوت یار از اغیار دانستی
سیه‌چشمی که درخوابست از کید بداندیشان - چه بودی قدر پاس دیدهٔ بیدار دانستی
بت پر کار من کائین دل‌داری نمی‌داند - نجستی یک دل از دستش اگر این کار دانستی
نگشتی شعلهٔ بازار رنجش یک نفس ساکن - اگر ازار او را محتشم آزار دانستی

غزل شماره ۵۵۴

کارش یارم از ستم دایم مکدر داشتی - یا دلم تاب فراق آن ستمگر داشتی
کاشکی هرگز از آن گل نامدی بوی وفا - یا چو رفتی مرغ دل فریاد کمتر داشتی
کاشکی زان پیش کان شمع از کنار من رود - ضربت شمشیر مرگم از میان برداشتی
آن که رفت و یاد خلق او مرا دیوانه ساخت - کاشکی خوی پری رویان دیگر داشتی
تن که بر بستر ز درد هجر او پهلو نهاد - کاش از خشت لحد بالین و بستر داشتی
محتشم کز درد دوری خاک بر سر می‌کند - وه چه بودی گر اجل را راه بر سر داشتی