غزل شماره ۵۵۰
بیش از دی گرم استغنا زدن گردیدهای - غالبا امروز در آیینه خود را دیدهای
کلفتی داری و پنهان داری از من گوئیا - این که با غیر الفتت فهمیدهام فهمیدهای
گشت معلومم که در گوشت چه آهنگی خوش است - چون شنیدم کز غرض گو حال من پرسیدهای
چون شوی با غیر بد مخصوص خود گردانیم - آلت اعراض غیرم خوب گردانیدهای
چون نمیرنجی تو از کس جز به جرم دوستی - حیرتی دارم که از دشمن چرا رنجیدهای
پنبهای در گوش نه تا ننهی از غیرت به داغ - این که میگویند بدگویان اگر نشنیدهای
محتشم کافتاده زار از پرسش بی جای تو - کشتهای او را و پنداری که آمرزیدهای
غزل شماره ۵۵۱
بر دل فکنده پرتو نادیده آفتابی - در پرده بازی کرد رخساره در نقابی
در بحر دل هوائی گردیده شورش انگیز - وز جای خویش جنبید دریای اضطرابی
بیباک خسروی داد فرمان به غارت جان - دیوانه لشگری تاخت بر کشور خرابی
گنجشک را چه طاقت در عرصهای که آنجا - گرم شکار گردد سیمرغ کش عقابی
خاشاک کی بماند بر ساحل سلامت - از قلزمی که خیزد آتشفشان سحابی
بر رخش عبرت ای دل زین نه که میدهد باز - دادسبک عنانی صبر گران رکابی
از ما اثر چه ماند در کشوری که راند - کام از هلاک درویش سلطان کامیابی
از نیم رشحه امروز پا در گلم چه سازم - فردا که گردد این نم از سرگذشته آبی
زان لب که میفشاند بر سایل آب حیوان - جان تشنه سئوالیست من کشته جوابی
دیروز با تو دل را صدپرده در میان بود - امروز در میان نیست جز پردهٔ حجابی
ای محتشم درین بزم مردانه کوش کایام - بهر تو کرده در جام مردآزما شرابی
غزل شماره ۵۵۲
ای گل خود رو چه بد کردم که خوارم ساختی - آبرویم بردی و بیاعتبارم ساختی
اختیار کشتنم دادی به دست مدعی - در هلاک خویشتن بیاختیارم ساختی
شرمت از مهر و وفای من نبودت ای دریغ - کز جفا در پیش مردم شرمسارم ساختی
چون گشودی بهر دشنامم زبان دیگر بخشم - کز ستم بسمل به تیغ آب دارم ساختی
چارهٔ کار خود از لطف تو میجستم مدام - چارهام کردی ز روی لطف وکارم ساختی
بعد قهر از یاریت امید لطفی داشتم - لطف فرمودی به قتل امیدوارم ساختی
محتشم آن روز روزم تیره کردی کز جنون - بسته زنجیر زلف آن نگارم ساختی