غزل شماره ۵۴۸
از قید عهد بنده تو خود رسته بودهای - عهدی نهفته هم به کسی بسته بودهای
خواب گران صبح خبر داد ازین که دوش - در بزم کرده آن چه توانسته بودهای
مرغ دل آن نبود که ناید به دام تو - گویا تو بیمحل ز کمین جسته بودهای
آوردهای بپرسش حالم رقیب را - خوش ملتفت به حال من خسته بودهای
گفتن چه احتیاج که غیری نبوده است - در خانهٔ دلم که تو پیوسته بودهای
گفتی دلت که برده ندانستهام بگو - در دلبری تو این همه دانسته بودهای
در برم بهر خدمت شایسته رقیب - ای محتشم تو این همه بایسته بودهای
غزل شماره ۵۴۹
دی باز جرعه نوش ز جام که بودهای - صد کام تلخ کرده به کام که بودهای
آنجا که بود بهر تو در خاک دامها - دام که پاره کرده ورام که بودهای
آنجا که جستهاند تو را چون هلال عید - به رقع گشودهٔ ماه تمام که بودهای
سرگرمیت چو برده به کسب هوا برون - خورشیدوار بر در و بام که بودهای
ای صد هزار صید دل آزاد کردهات - خود صیدوار بسته دام که بودهای
شب عارفانه ساقی بزم که گشتهای - تا روز جرعه نوش ز جام که بودهای
در حالت شکفتگی از رغم محتشم - حالت طلب ز طرز کلام که بودهای
غزل شماره ۵۵۰
بیش از دی گرم استغنا زدن گردیدهای - غالبا امروز در آیینه خود را دیدهای
کلفتی داری و پنهان داری از من گوئیا - این که با غیر الفتت فهمیدهام فهمیدهای
گشت معلومم که در گوشت چه آهنگی خوش است - چون شنیدم کز غرض گو حال من پرسیدهای
چون شوی با غیر بد مخصوص خود گردانیم - آلت اعراض غیرم خوب گردانیدهای
چون نمیرنجی تو از کس جز به جرم دوستی - حیرتی دارم که از دشمن چرا رنجیدهای
پنبهای در گوش نه تا ننهی از غیرت به داغ - این که میگویند بدگویان اگر نشنیدهای
محتشم کافتاده زار از پرسش بی جای تو - کشتهای او را و پنداری که آمرزیدهای