غزل شماره ۵۴۶
من کیستم به دوزخ هجران فتادهای - وز جرم عشق دل به عقوبت نهادهای
تشریف وصل در بر اغیار دیدهای - با دل قرار فرقت دل دار دادهای
از جوی یار بر سر آتش نشستهای - وز رشگ غیر بر در غیرت ستادهای
پا از ره سلامت دوران کشیدهای - بر خورد در ملامت مردم گشادهای
در شاه راه جور کشی پر تحملی - در وادی وفا طلبی کم ارادهای
در کامکاری از همه آفاق کمتری - در بردباری از همه عالم زیادهای
چون محتشم عنان هوس دادهای ز دست - وز رخش کامرانی دوران پیادهای
غزل شماره ۵۴۷
صبح مرا به ظن غلط شام کردهای - بیتاب مرا گنهی نام کردهای
تا ذوق حرف تلخ تو حسرت کشم کند - ایذای من به نامه و پیغام کردهای
از غایت مضایقه در گفت و گو مرا - راضی به یک شنیدن دشنام کردهای
در غین مهر این که مرا کشتهای نهان - تقلید مهربانی ایام کردهای
ترسم دمار از من بیته برآورد - مرد آزمایی که تو در جام کردهای
چشم تلافی ز تو دارم که پیش خلق - روی مرا به شبهه شبه فام کردهای
از قتل محتشم همه احرام بستهاند - در دفع وی ز بس که تو ابرام کردهای
غزل شماره ۵۴۸
از قید عهد بنده تو خود رسته بودهای - عهدی نهفته هم به کسی بسته بودهای
خواب گران صبح خبر داد ازین که دوش - در بزم کرده آن چه توانسته بودهای
مرغ دل آن نبود که ناید به دام تو - گویا تو بیمحل ز کمین جسته بودهای
آوردهای بپرسش حالم رقیب را - خوش ملتفت به حال من خسته بودهای
گفتن چه احتیاج که غیری نبوده است - در خانهٔ دلم که تو پیوسته بودهای
گفتی دلت که برده ندانستهام بگو - در دلبری تو این همه دانسته بودهای
در برم بهر خدمت شایسته رقیب - ای محتشم تو این همه بایسته بودهای