غزل شماره ۵۴۱
به دست دیده عنان دل فکار مده - مرا ببین و به چشم خود اختیار مده
ز غیرت ای گل نازک ورق چو دامن پاک - کشیدی از کف بلبل به چنگ خار مده
به رشک دادن من در دو روزه رنجش خود - هزار مست هوس را به بزم بار مده
به غیر کامده زان زلف تابدار به رنج - به غیر شربت شمشیر آبدار مده
غرور سد نگه شد خدای را زین بیش - شراب ناز به آن چشم پر خمار مده
بز جر منصب فرهادیم بده اما - ز حکم خسرویم سر به کوهسار مده
هزار وعدهٔ پر انتظار دادی و رفت - کنون که وعده قتل است انتظار مده
گرفته تیغ تو چون در نیام ناز قرار - نوید قتل به جانهای بیقرار مده
اگر به هیچ نمیارزم از زبون کشیم - به دست چشم سیه مست جان شکار مده
وگر به کار تو میآیم از برای خودم - نگاه دار و به چنگال روزگار مده
غرض اطاعت حکم است محتشم زین نظم - به طول دردسر آن بزرگوار مده
غزل شماره ۵۴۲
شبهای هجران همنشین از مهر او یادم مده - همسایه را دردسر از افغان و فریادم مده
از زاری و افغان من گردد دل او سخت تر - ای گریه بر آبم مران ای آه بر بادم مده
چون میرم و کین منش باقی بود ای بخت بد - جز جانب دوزخ صلازین محنت آبادم مده
زین سان که آن نامهربان شاد است از ناشادیم - گر مهربانی ای فلک هرگز دل شادم مده
هردم به داد آیم برت از ذوق بیداد دگر - خواهی به داد من رسی بیداد کن دادم مده
هردم کنم صد کوه غم در بیستون عشق تو - من سخن جان دیگرم نسبت به فرهادم مده
گفتم به بیدادم مکش درخنده شد کای محتشم - حکمت بر افلاطون مخوان تعلیم بیدادم مده
غزل شماره ۵۴۳
پند گوی تو چهها تا به تو فهمانیده - کز منت باز به این مرتبه رنجانیده
ز آتش سرکش قهرت ز تو رو گردانست - عاشق روی ز شمشیر نگردانیده
زان نگه قافلهٔ صبر گریزان وز پی - مژهها تیغ در آن قافله خوابانیده
مژه بیش از مدد ابرویش از دل گذران - تیر پران و کمان گوشه نجنبانیده
چه روم بی تو به گشت چمن ای حور که هست - باغ گل در نظرم دوزخ تابانیده
میکشم پای ز هنگامهٔ عشقت که فراق - سخت چشم من ازین معرکه ترسانیده
محتشم شمع صفت چند بسوزی مروی - خویش را کس به عبث این همه سوزانیده