فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۳۱

امشب اندر بزم آن پرهیز فرما پادشاه - دیده را ضبط نگه کار است و دل را ضبط آه
از برای یک نگه بر روی آن عابد فریب - می‌توان رفتن به زیر بار یک عالم گناه
بسته چشم آن بت ز من اما کجا آن شوخ چشم - می‌تواند داشت خود را از نگه کردن نگاه
صبر کن ای دل که از لذت چشانیهای اوست - وعده‌های دیر دیر و لطفهای گاه گاه
زان نگه قطع نظر به کز پی تقریب آن - بر رقیبان نیز یک یک بایدش کردن نگاه
داغ مجنون راز وصل آن نیم مرهم بس نبود - کاشکی یک بار دیگر ناقه گم می‌کرد راه
رو به صبر و طاقت و تمکین منازای محتشم - خیل غم چون بر نشیند یک سوار و صد سپاه

غزل شماره ۵۳۲

باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه - آرزو سایه سپه فتنه جنبت کش شاه
زده بر قلب سپاهی و دلیل است برین - وضع دستارو سراسیمگی پر کلاه
کم نگاه است ز بس حوصله اما دارد - پادشاهانه نگاهی به دل چند نگاه
زان رخر توبه شکن منع نگه ممکن نیست - که شود هر نگه آلوده به صدگونه گناه
دارد ای اختر تابنده به دور تو جهان - روز پر نور دو خورشید و شب تیره دو ماه
گر لب و خط بنمائی به خدا میل کنند - آهوان چمن قدس به این آب و گیاه
زخم ناخورده گذشتم زهم ای سنگین دل - در کمان تیر نگاه این همه دارند نگاه
صحبت ما و تو پوشیده به از خلق جهان - گرچه بر عصمت ما هر دو جهانند گواه
ز انتظار تو غلط وعده‌ام از بیم و امید - همه شب دست به سر گوش به در چشم به راه
منظر دیدهٔ یعقوب ز حرمان تاریک - چهرهٔ یوسف گل چهرهٔ چراغ ته چاه
محتشم رشحه‌ای از لجه رحمت کافی است - گر در آیند به محشر دو جهان نامه سیاه

غزل شماره ۵۳۳

از نسیم آن خطم در حیرت از صنع اله - کز گل انسان برآورد این عبیرافشان گیاه
شوق بر صبر این سپه بگماشتی گر داشتی - او عنان عشوهٔ خود من عنان دل نگاه
چون به دل بردن درآید دلبر سیمین بدن - از سرو افسر برآید خسرو زرین کلاه
نیست چیزی در مذاق من مقابل با بهشت - غیر از آن لذت که ایزد آفرید اندر گناه
در تصرف عشوه‌ات از چان ستانان دل ستان - وز تطاول غمزه‌ات از تاجداران باج خواه
جز گناه عشق خوش لذت ز هر حرفی که بود - کردم استغفار و برگشتم خدا بر من گواه
ارزن اندر آسیا سالم‌تر است از من که هست - بار عشق او چو کوه و جسم زار من چو کاه
ای شه بالا بلندان کز جمال و خال و خط - کرده حسنت بر زمین و آسمان عرض سپاه
در جهانگیر بست حسنت بی‌امان گوئی که هست - توامان با دولت سلطان محمد پادشاه
شاه جم جاه بلند اقبال کادنی بنده‌اش - می‌زند بالاتر از ایوان کیوان بارگاه
محتشم کایینه دل داده صیقل همچو من - در دعای دولتش بادا موافق سال و ماه