غزل شماره ۵۳۰
ای نرد حسن باخته با آفتاب و ماه - بر پاکبازی توزمین و زمان گواه
من کز بتان فریب نخوردم به صد فسون - صد بازی از دو چشم تو خوردم به یک نگاه
در نرد همتم کنی آن لحظه امتحان - کافتد ز عشق کار به ترک سر و کلاه
نقش مراد نرد محبت که وصل توست - خوش بودی ار نشستی از اقبال گاه گاه
دل میرود ز دست بگویند کان حریف - دارد دمی ز بازی ما دست خود نگاه
هرچند عقل بیش حذر کرد بیش خورد - بازی ز مهره بازی آن نرگس سیاه
دیوم ز ره نبرد و پریچهر کودکی - هر دم به بازی دگرم میبرد ز راه
غالب حریفی از همه رو داده بازیم - در نرد دوستی که مساویست کوه و کاه
تا چند محتشم بود ای شاه محتشم - در حبس ششدر غم هجر تو بیگناه
غزل شماره ۵۳۱
امشب اندر بزم آن پرهیز فرما پادشاه - دیده را ضبط نگه کار است و دل را ضبط آه
از برای یک نگه بر روی آن عابد فریب - میتوان رفتن به زیر بار یک عالم گناه
بسته چشم آن بت ز من اما کجا آن شوخ چشم - میتواند داشت خود را از نگه کردن نگاه
صبر کن ای دل که از لذت چشانیهای اوست - وعدههای دیر دیر و لطفهای گاه گاه
زان نگه قطع نظر به کز پی تقریب آن - بر رقیبان نیز یک یک بایدش کردن نگاه
داغ مجنون راز وصل آن نیم مرهم بس نبود - کاشکی یک بار دیگر ناقه گم میکرد راه
رو به صبر و طاقت و تمکین منازای محتشم - خیل غم چون بر نشیند یک سوار و صد سپاه
غزل شماره ۵۳۲
باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه - آرزو سایه سپه فتنه جنبت کش شاه
زده بر قلب سپاهی و دلیل است برین - وضع دستارو سراسیمگی پر کلاه
کم نگاه است ز بس حوصله اما دارد - پادشاهانه نگاهی به دل چند نگاه
زان رخر توبه شکن منع نگه ممکن نیست - که شود هر نگه آلوده به صدگونه گناه
دارد ای اختر تابنده به دور تو جهان - روز پر نور دو خورشید و شب تیره دو ماه
گر لب و خط بنمائی به خدا میل کنند - آهوان چمن قدس به این آب و گیاه
زخم ناخورده گذشتم زهم ای سنگین دل - در کمان تیر نگاه این همه دارند نگاه
صحبت ما و تو پوشیده به از خلق جهان - گرچه بر عصمت ما هر دو جهانند گواه
ز انتظار تو غلط وعدهام از بیم و امید - همه شب دست به سر گوش به در چشم به راه
منظر دیدهٔ یعقوب ز حرمان تاریک - چهرهٔ یوسف گل چهرهٔ چراغ ته چاه
محتشم رشحهای از لجه رحمت کافی است - گر در آیند به محشر دو جهان نامه سیاه