غزل شماره ۵۲۷
چون به رخ عرق فشان میکشی آستین فرو - آب حیات میرود پیش تو در زمین فرو
بیخبر آمدی فرو در دل بینوای من - شاه به خانهٔ گدا نامده این چنین فرو
در ره آن سهی قدم پای به گل شده فرو - آه اگر بیاورد سر به من حزین فرو
گشته سوار و خورده می من همه جا روان ز پی - تا دگری نیاردش مست ز پشت زین فرو
نرگس چشم ساحرت چون زند آتشم به دل - ریزد از آب دیدهام صد گل آتشین فرو
وجه سفید ره نیم سجدهٔ توست وای اگر - خاک در سرای تو ریزدم از جبین فرو
قابل خسروی بود هرکه بسان محتشم - سر به غلامی آورد پیش تو بر زمین فرو
غزل شماره ۵۲۸
زلف معنبر برفشان گو جان ما بر باد شو - جعد مسلسل بر گشا گو بندهای آزاد شو
چشم مکحل باز کن بر عاشقان افکن نظر - گو در میان مردمان عاشق کشی بنیاد شو
در خانقه سر خوش درآ گو شیخ شهر از دین برا - بگذر به مسجد گو خلل در حلقهٔ زهاد شو
خالی کن اقلیم دلم از لشگر ظلم و ستم - گو در زمان حسن تو ویرانهایی آباد شو
ای در دل غم پرورم صد درد بیدرمان ز تو - یک مژده درمان بده گو دردمندی شاد شو
از خاطر من بر مدارای ناصح شیرین ادا - کوه غم آن سنگ دل گو محتشم فرهاد شو
غزل شماره ۵۲۹
ای سرو گلندام که داری کمر از مو - بر مو کمری نیست مناسب مگر از مو
جز کاتب قدرت که رخت را ز خط آراست - کس خط ننوشته است به روی قمر از مو
بر روی تو خط نیست که از جنبش آن زلف - افشان شده بر صفحهٔ گل مشک تر از مو
با تیزی مژگان تو نقاش چه سازد - گیرم که بسازد قلمی تیزتر از مو
جز هندوی چشمت که به مژگان رگ جان زد - فساد ندیدم که زند نیشتر از مو
گفتی اثری در تب عشق از تو نمانده - در آتش سوزنده چه ماند اثر از مو
ترسم نرسد بر بدن محتشم از ضعف - پیکان خدنگ تو که دارد گذر از مو