فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۲۴

کاکل که سر نهاده به طرف جبین تو - صد فتنه می‌کند به سر نازنین تو
کین منت نشسته به خاطر مگر رقیب - حرفی ز کینه ساخته خاطر نشین تو
عمری دمید بر تو دل گرم بافسون - وز کین نگشت گرم دل آهنین تو
هشدار ای غزال که صد جا نشسته‌اند - صید افکنان دست هوس در کمین تو
زین دستبردها چو نگین در حصار باش - تا هست ملک حسن به زیر نگین تو
گر پی بری به کج نظری‌های مدعی - حاصل شود به راستی ما یقین تو
غیرت نگر که میرم اگر وقت کشتنم - گیرد ز رحم دست تو را آستین تو
ای محتشم اگر به مه من رسی بگو - کز هجر مرد عاشق زار حزین تو

غزل شماره ۵۲۵

هر که دیدم چونی از غم به فغانست که تو - یار غیری و فغان من از آن است که تو
همچو سوسن به زبان با همه کس در سخنی - وین خسان را همگی حمل بر آن است که تو
میدری غنچه صفت پردهٔ ناموس ولی - بر من تنگ دل این نکته عیان است که تو
پاکدامانی از آلایش اغیار چو گل - لیک امید من خسته چنان است که تو
همچو نرگس کنی از کج نظران قطع نظر - زان که از همت صاحب نظران است که تو
گرو از صورت چین بردی و ما را ز پیت - دیده معنی از آن رو نگران است که تو
می‌روی وز صف سیمین بدنان هیچ بتی - محتشم را نه چنان آفت جان است که تو

غزل شماره ۵۲۶

مدعی در مجلسم جا می‌دهد پهلوی تو - تا شود آگاه اگر ناگاه بینم روی تو
از خطایی گه گهم بنواز در پهلوی خویش - تا به تقریب سخن چشم افکنم بر روی تو
نیست رویت در مقابل لیک می‌گوید به من - صد سخن هر جنبشی از گوشهٔ ابروی تو
غیر نگذارد که گردم با سگانت آشنا - تا شوم رسوا اگر گردم به گرد کوی تو
باد را نگذارد از تدبیر در کویت رقیب - تا نیارد سوی من روز جدائی بوی تو
راز چون گوئی به کس رشگم کند کز شرح آن - بی‌زبان با من بگوید نرگس جادوی تو
بر سخن دارند گوش اصحاب و دارد محتشم - چشم در وقت سخن بر چشم مضمون گوی تو