غزل شماره ۵۲۳
زهی بالا بلندان سر به پیش از اعتدال تو - مقوس ابروان در سجدهٔ مشگین هلال تو
همایون طایران باغ حسن از شعلهٔ حسنت - بر آتش پر زنان پروانهٔ شمع جمال تو
زلیخا بر تلف گردیدن اوقات خود گرید - به روز حشر اگر بیند رخ فرخنده فال تو
ز دل کردم برون بهر نزولت جملهٔ خوبان را - که دارد با جدائی خوی مشتاق جمال تو
حریف بزم وصلم لیک کلفت ناکم از ساقی - که با غیرم مساوی میدهد جام وصال تو
درین باغند عالی شاخها بیحد چه سود اما - که محروم است از پرواز مرغ بسته بال تو
ز غیرت در حریم حرمت او محتشم داری - حسد بر حال محرومان مبادا کس به حال تو
غزل شماره ۵۲۴
کاکل که سر نهاده به طرف جبین تو - صد فتنه میکند به سر نازنین تو
کین منت نشسته به خاطر مگر رقیب - حرفی ز کینه ساخته خاطر نشین تو
عمری دمید بر تو دل گرم بافسون - وز کین نگشت گرم دل آهنین تو
هشدار ای غزال که صد جا نشستهاند - صید افکنان دست هوس در کمین تو
زین دستبردها چو نگین در حصار باش - تا هست ملک حسن به زیر نگین تو
گر پی بری به کج نظریهای مدعی - حاصل شود به راستی ما یقین تو
غیرت نگر که میرم اگر وقت کشتنم - گیرد ز رحم دست تو را آستین تو
ای محتشم اگر به مه من رسی بگو - کز هجر مرد عاشق زار حزین تو
غزل شماره ۵۲۵
هر که دیدم چونی از غم به فغانست که تو - یار غیری و فغان من از آن است که تو
همچو سوسن به زبان با همه کس در سخنی - وین خسان را همگی حمل بر آن است که تو
میدری غنچه صفت پردهٔ ناموس ولی - بر من تنگ دل این نکته عیان است که تو
پاکدامانی از آلایش اغیار چو گل - لیک امید من خسته چنان است که تو
همچو نرگس کنی از کج نظران قطع نظر - زان که از همت صاحب نظران است که تو
گرو از صورت چین بردی و ما را ز پیت - دیده معنی از آن رو نگران است که تو
میروی وز صف سیمین بدنان هیچ بتی - محتشم را نه چنان آفت جان است که تو