غزل شماره ۵۲۱
صیدی که لعب عشق فکندش به بند تو - ضبط تو دید و جست برون از کمند تو
ای پای تا به سر چونی قند دلپسند - افغان که طعمهٔ مگسانست قند تو
دست مرا که ساختهای زیر دست غیر - کوتاه به ز میوهٔ نخل بلند تو
چند افکنی در آتش سوزان دل مرا - هست این سیاه روز دل من پسند تو
ای مادر زمانه ببین کز خلاف عهد - با من چه میکند خلف ارجمند تو
دل برگرفتی ز تو جانا اگر بدی - در سینهٔ من آن دل هجران پسند تو
تلخی مکن که خنده نگهداشتن به زور - میبارد از لب و دهن نوشخند تو
امروز کو که باز بتر بیندت به من - بدگوی من که دوش همی داد پند تو
چون محتشم بسی ز ندامت بسر زدم - دستی که میزدم به عنان سمند تو
غزل شماره ۵۲۲
ای همچو آهوان دلم دم شکار تو - جانها فدای آهوی مردم شکار تو
تا آهوان چشم تو رفتند از نظر - چشمم سفید شد به ره انتظار تو
آهوی دشت از تو به کام و من اسیر - در شهر مانده همچو سگان داغدار تو
حقاکه گر به خاک برابر کنی مرا - یک ذره بردلم ننشیند غبار تو
نبود غریب اگر به ترحم نظر کنی - بر محتشم که هست غریب دیار تو
غزل شماره ۵۲۳
زهی بالا بلندان سر به پیش از اعتدال تو - مقوس ابروان در سجدهٔ مشگین هلال تو
همایون طایران باغ حسن از شعلهٔ حسنت - بر آتش پر زنان پروانهٔ شمع جمال تو
زلیخا بر تلف گردیدن اوقات خود گرید - به روز حشر اگر بیند رخ فرخنده فال تو
ز دل کردم برون بهر نزولت جملهٔ خوبان را - که دارد با جدائی خوی مشتاق جمال تو
حریف بزم وصلم لیک کلفت ناکم از ساقی - که با غیرم مساوی میدهد جام وصال تو
درین باغند عالی شاخها بیحد چه سود اما - که محروم است از پرواز مرغ بسته بال تو
ز غیرت در حریم حرمت او محتشم داری - حسد بر حال محرومان مبادا کس به حال تو