فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۱۹

رساند جان به لبم روزگار فرقت تو - بیا که کشت مرا آرزوی صحبت تو
تو راست دست بر آتش ز دور و نزدیکست - که من به خشک وتر آتش زنم ز فرقت تو
شبی به صفحهٔ دل می‌نگارم از وسواس - هزار بار به کلک خیال صورت تو
تو آن ستارهٔ مسعود پرتوی که به است - ز استقامت دیگر نجوم رجعت تو
شود مقابلهٔ کوه و کاه اگر سنجد - محبت من مهجور با محبت تو
بلند تا نشود در غمت حکایت من - نهفته با دل خود می‌کنم شکایت تو
به طبع خویشت ازین بیش چون گذارم باز - که اقتضای جفا می‌کند طبیعت تو
به دوستی که سر خامه‌ای رسان به مداد - ز دوستان چو رسد نامه‌ای به حضرت تو
خوش آن که سوی وطن بی‌کمان توجه ما - کند عنان کشی توسن طبیعت تو
ز نقد جان صله‌اش بخشد از اشارت من - به محتشم دهد ار قاصدی بشارت تو

غزل شماره ۵۲۰

ای گردن بلند قدان در کمند تو - رعنائی آفریده قد بلند تو
بر صرصری سوار وز دل می‌برد قرار - طرز گران خرامی رعنا سمند تو
خوش نرخ خندهٔ تو به بازار آرزو - افکنده در مزاد لب نوشخند تو
من چون کنم که طور بد ناپسند من - گردد پسند خاطر مشکل پسند تو
چندم فتاده بینی و گوئی که کیست این - بیمار تو شکسته تو دردمند تو
دردت مباد و باد بر آتش سپندوار - چشم حسود از پی دفع گزند تو
قتلش رواست گر همه صید حرم بود - آن صید کاضطراب کند در کمند تو
باید که به نواخت ز صید گریزپای - آن صید به که دست دهد خود به بند تو
پای گریز محتشم از دور بسته است - عشق دراز سلسلهٔ صید پند تو

غزل شماره ۵۲۱

صیدی که لعب عشق فکندش به بند تو - ضبط تو دید و جست برون از کمند تو
ای پای تا به سر چونی قند دلپسند - افغان که طعمهٔ مگسانست قند تو
دست مرا که ساخته‌ای زیر دست غیر - کوتاه به ز میوهٔ نخل بلند تو
چند افکنی در آتش سوزان دل مرا - هست این سیاه روز دل من پسند تو
ای مادر زمانه ببین کز خلاف عهد - با من چه می‌کند خلف ارجمند تو
دل برگرفتی ز تو جانا اگر بدی - در سینهٔ من آن دل هجران پسند تو
تلخی مکن که خنده نگهداشتن به زور - می‌بارد از لب و دهن نوشخند تو
امروز کو که باز بتر بیندت به من - بدگوی من که دوش همی داد پند تو
چون محتشم بسی ز ندامت بسر زدم - دستی که می‌زدم به عنان سمند تو