غزل شماره ۵۱۸
ای مرا دلبر و دل آرا تو - دل من کس ندارد الا تو
روز و شب از خدا همی طلبم - که به روز آورم شبی با تو
هدف تیر بیمحابا من - مرهم زخم بیمدارا تو
مردم مردمند جمله بتان - چشم من نور چشم آنها تو
از همه دلبران شکیبم اگر - بگذاری مرا شکیبا تو
دادم ای صبر گونهٔ دل را - به جگر گوشهای برون آ تو
زاهدا کافرم اگر بیعشق - بهره داری ز دین و دنیا تو
چند گوئی که عاشقی گنه است - این گنه بنده میکنم یا تو
محتشم بینی ار غزال مرا - سر چو مجنون نهی به صحرا تو
غزل شماره ۵۱۹
رساند جان به لبم روزگار فرقت تو - بیا که کشت مرا آرزوی صحبت تو
تو راست دست بر آتش ز دور و نزدیکست - که من به خشک وتر آتش زنم ز فرقت تو
شبی به صفحهٔ دل مینگارم از وسواس - هزار بار به کلک خیال صورت تو
تو آن ستارهٔ مسعود پرتوی که به است - ز استقامت دیگر نجوم رجعت تو
شود مقابلهٔ کوه و کاه اگر سنجد - محبت من مهجور با محبت تو
بلند تا نشود در غمت حکایت من - نهفته با دل خود میکنم شکایت تو
به طبع خویشت ازین بیش چون گذارم باز - که اقتضای جفا میکند طبیعت تو
به دوستی که سر خامهای رسان به مداد - ز دوستان چو رسد نامهای به حضرت تو
خوش آن که سوی وطن بیکمان توجه ما - کند عنان کشی توسن طبیعت تو
ز نقد جان صلهاش بخشد از اشارت من - به محتشم دهد ار قاصدی بشارت تو
غزل شماره ۵۲۰
ای گردن بلند قدان در کمند تو - رعنائی آفریده قد بلند تو
بر صرصری سوار وز دل میبرد قرار - طرز گران خرامی رعنا سمند تو
خوش نرخ خندهٔ تو به بازار آرزو - افکنده در مزاد لب نوشخند تو
من چون کنم که طور بد ناپسند من - گردد پسند خاطر مشکل پسند تو
چندم فتاده بینی و گوئی که کیست این - بیمار تو شکسته تو دردمند تو
دردت مباد و باد بر آتش سپندوار - چشم حسود از پی دفع گزند تو
قتلش رواست گر همه صید حرم بود - آن صید کاضطراب کند در کمند تو
باید که به نواخت ز صید گریزپای - آن صید به که دست دهد خود به بند تو
پای گریز محتشم از دور بسته است - عشق دراز سلسلهٔ صید پند تو