فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۱۴

حرف در مجلس نگویم جز به هم زانوی او - تا به چشمی سوی او بینم به چشمی سوی او
میشود صد نکته‌ام خاطر نشان تا میشود - نیم جنبشها تمام از گوشهٔ ابروی او
زان شکارافکن همینم بس که مخصوص منست - لذت زخم نهانی خوردن از آهوی او
چاک دلها محض حرفی بود تا روزی که کرد - سر ز جیب ناز بیرون نرگس جادوی او
زخم تیر عشق بر ما بود تهمت تا فکند - گردش دوران کمان حسن بر بازوی او
بی‌محابا غوطه در دریای آتش خوردن است - بی‌حذر برقع کشیدن ز آفتاب روی او
دل ز پهلویش برون خواهد فتاد از اضطراب - تن که از ترتیب بزم افتاده در پهلوی او
نکهتش در جنبش آرد خفتگان خاک را - چون فشاند با دگرد از موی عنبر بوی او
گرد آن منظر بگردان یک رهم ای سیل اشک -
کشته چون بیرون بری یکباره‌ام از کوی او
در جنونم آن چه می‌بایست واقع شد کنون -
بخت می‌باید که زنجیر آرد از گیسوی او
محتشم کز دشت و وادی رو به شهر آورد کیست -
شیر دل دیوانه‌ای زنجیر خواه از موی او

غزل شماره ۵۱۵

یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او - آن قدر ذوق تماشا ده که بینم روی او
در قیامت کز زمین خیزند سربازان عشق - صد قیامت بیش خیزد از زمین کوی او
فتنه‌ها برپا کند کز پا نشنید روز حشر - در میان خلق محشر چشم عاشق جوی او
چین ابرویش ز درگه بیشتر نگذاردم - شاه حسنش را همانا حاجبست ابروی او
می‌شود نسرینش از خشم نهانی ارغوان - تا دگر بهر که آتش می‌فروزد خوی او
زخم ما ممتاز کی گردد اگر تیرش کند - رخنه در هر دل به قدر قوت بازوی او
ساکنان خلد بر اهل زمین حسرت برند - گر برد باد زمین پیما به جنت بوی او
نرگس حاضرجوابش می‌دهد در ره جواب - قاصدی را کز اشارت می‌فرستم سوی او
گوش سازد محتشم چشم اشارت فهم را - لب به جنبش چون درآرد چشم مضمون گوی او

غزل شماره ۵۱۶

شبم ز روز گرفتارتر به مشغلهٔ تو - که تا سحر به خیال تو می‌کنم کله تو
به دفع کردن غیر از درت غریب مهمی - میان سعی من افتاده و مساهلهٔ تو
نظر در آینه داری و اضطراب نداری - تو محو خویشی و من محو تاب و حوصلهٔ تو
هنوز عهد تو آورده بود دهر به جنبش - که در زمین و زمان بود شور ولولهٔ تو
به گوش مژده تخفیف ده ز درد سر من - که می‌برم دو سه روز این جنون ز سلسلهٔ تو
سئوال کردی و گفتی بگو که برده دلت را - دلم بده که بگویم جواب مسلهٔ تو
فریب کیست دگر محتشم محرک طبعت - که نیست فاصله در نظمهای بی‌صلهٔ تو