فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۱۳

زآب دو دیده گل کنم خاک در سرای او - تا نشود ز آه من محو نشان پای او
روی به خاکپای او شب به خیال میهنم - دست رسی دگر مرا نیست به خاکپای او
گشت به تلخاکیم لیک خوشم که در جهان - کس نکشید همچو من آرزوی جفای او
آن که ز پای تا به سر گشته بلای جان من - دور مباد یه نفس از سر من بلای او
نقش سم سمند او هر که نشان دهد بمن - گر همه خاک ره بو چشم من است جای او
گرچه ز فقر دمبدم گشت زیاد محتش - محتشمم لقب نشد تا نشدم گدای او

غزل شماره ۵۱۴

حرف در مجلس نگویم جز به هم زانوی او - تا به چشمی سوی او بینم به چشمی سوی او
میشود صد نکته‌ام خاطر نشان تا میشود - نیم جنبشها تمام از گوشهٔ ابروی او
زان شکارافکن همینم بس که مخصوص منست - لذت زخم نهانی خوردن از آهوی او
چاک دلها محض حرفی بود تا روزی که کرد - سر ز جیب ناز بیرون نرگس جادوی او
زخم تیر عشق بر ما بود تهمت تا فکند - گردش دوران کمان حسن بر بازوی او
بی‌محابا غوطه در دریای آتش خوردن است - بی‌حذر برقع کشیدن ز آفتاب روی او
دل ز پهلویش برون خواهد فتاد از اضطراب - تن که از ترتیب بزم افتاده در پهلوی او
نکهتش در جنبش آرد خفتگان خاک را - چون فشاند با دگرد از موی عنبر بوی او
گرد آن منظر بگردان یک رهم ای سیل اشک -
کشته چون بیرون بری یکباره‌ام از کوی او
در جنونم آن چه می‌بایست واقع شد کنون -
بخت می‌باید که زنجیر آرد از گیسوی او
محتشم کز دشت و وادی رو به شهر آورد کیست -
شیر دل دیوانه‌ای زنجیر خواه از موی او

غزل شماره ۵۱۵

یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او - آن قدر ذوق تماشا ده که بینم روی او
در قیامت کز زمین خیزند سربازان عشق - صد قیامت بیش خیزد از زمین کوی او
فتنه‌ها برپا کند کز پا نشنید روز حشر - در میان خلق محشر چشم عاشق جوی او
چین ابرویش ز درگه بیشتر نگذاردم - شاه حسنش را همانا حاجبست ابروی او
می‌شود نسرینش از خشم نهانی ارغوان - تا دگر بهر که آتش می‌فروزد خوی او
زخم ما ممتاز کی گردد اگر تیرش کند - رخنه در هر دل به قدر قوت بازوی او
ساکنان خلد بر اهل زمین حسرت برند - گر برد باد زمین پیما به جنت بوی او
نرگس حاضرجوابش می‌دهد در ره جواب - قاصدی را کز اشارت می‌فرستم سوی او
گوش سازد محتشم چشم اشارت فهم را - لب به جنبش چون درآرد چشم مضمون گوی او