فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۵۰۸

آن کوست قبلهٔ همه کس قبله‌جو در او - و آن روست قبله‌ای که کند کعبهٔ رو در او
آیینه ساز چشم من این شیشه ساخته - نوعی که جز تو کس ننماید نکو در او
ز آب و هوای لطف تو گلزار کام ماست - باغ شکفته صد گل بی‌رنگ و بو در او
داری دلی که هست محل ملایمت - بد خوئی هزار بت تندخو در او
کویت چه گلشن است که از دجله‌های چشم - جاری تراست خون دل از آب جو در او
باید به آب داد کتابی که هیچ جا - نبود حدیث حرمت جام و سبو در او
زین کلبه نگذرید تماشائیان که هست - دیوانه‌ای از آن بت زنجیر مو در او

غزل شماره ۵۰۹

تائبم از می به دور نرگس غماز او - تا نگویم در سر مستی به مردم راز او
می‌شوم غمگین اگر سوی خود آوازم کند - زان که می‌ترسم رقیبی بشنود آواز او
با وجود آن که یک نازش به صد جان می‌خرم - کرده استغنای عشقم بی‌نیاز از ناز او
تیر او مرغیست دست آموز و مرغ روح ما - چون دل طفلان به پرواز است از پرواز او
هر کرا بینم که دم گرمست ازو ایمن نیم - زان که می‌ترسم به تقریبی شود دمساز او
ترک من شد مست و بر دوش رقیب انداخت دست - وه که شد ملک دلم ویران ز دست انداز او
هر کجا مطرب ز نظم محتشم خواند این غزل - آفرین کردند بر طبع سخن پرداز او

غزل شماره ۵۱۰

دوش چون دیدم نهان در روی آتشناک او - یافت کز جان عاشقم من سگ ادراک او
امشب اندر سیر با او جمله مخصوصند لیک - جلوهٔ مخصوص منست از قامت چالاک او
صد سر اندر راخ جولانش به خاک افتاده لیک - چشم دارد بر سر من حلقهٔ فتراک او
ترسم از شوخی هم امروزم کند رسوا که هیچ - باکی از مرد ندارد غمزهٔ بی‌باک او
بخت کوس مقبلی زد کز قضا شد نامزد - همچو من آلوده دامانی به عشق پاک او
کوه‌کن را می‌کند از شکوهٔ شیرین خموش - در وفا اسراف من در مرحمت امساک او
جان که می‌لرزید دایم بر سر جسم ضعیف - برق عشق آتش زد اکنون در خس و خاشاک او
آن که بر وی ناگذشته ریختی خونش به خاک - بگذرد از خون خود گر بگذری بر خاک او
محتشم رسوا شد از عشق و سری بیرون نکرد - رشتهٔ تدبیر از پیراهن صد چاک او