غزل شماره ۵۰۷
مراست رشتهٔ جان کاکل معنبر او - فغان اگر سر موئی شود کم از سر او
نه کاکل است که بر سر فتاده سر و مرا - همای حس فکنده است سایه بر سر او
برابری به مه او روی نکرد مهی - که رو نساخت چو آیینه در برابر او
اگر نقاب گشاید گل سمنبر من - به گلستان چه نماید گل و سمن بر او
مرا ز دولت صد سالهٔ وصال آن به - که غیر یک نفس آواره باشد از در او
چو قتل بیگنهان خواهی ای فلک ز نهار - بریز خلق من اول ولی به خنجر او
چو محتشم شرف این بس که خلق دانندم - کمین بندهای از بندگان کمتر او
غزل شماره ۵۰۸
آن کوست قبلهٔ همه کس قبلهجو در او - و آن روست قبلهای که کند کعبهٔ رو در او
آیینه ساز چشم من این شیشه ساخته - نوعی که جز تو کس ننماید نکو در او
ز آب و هوای لطف تو گلزار کام ماست - باغ شکفته صد گل بیرنگ و بو در او
داری دلی که هست محل ملایمت - بد خوئی هزار بت تندخو در او
کویت چه گلشن است که از دجلههای چشم - جاری تراست خون دل از آب جو در او
باید به آب داد کتابی که هیچ جا - نبود حدیث حرمت جام و سبو در او
زین کلبه نگذرید تماشائیان که هست - دیوانهای از آن بت زنجیر مو در او
غزل شماره ۵۰۹
تائبم از می به دور نرگس غماز او - تا نگویم در سر مستی به مردم راز او
میشوم غمگین اگر سوی خود آوازم کند - زان که میترسم رقیبی بشنود آواز او
با وجود آن که یک نازش به صد جان میخرم - کرده استغنای عشقم بینیاز از ناز او
تیر او مرغیست دست آموز و مرغ روح ما - چون دل طفلان به پرواز است از پرواز او
هر کرا بینم که دم گرمست ازو ایمن نیم - زان که میترسم به تقریبی شود دمساز او
ترک من شد مست و بر دوش رقیب انداخت دست - وه که شد ملک دلم ویران ز دست انداز او
هر کجا مطرب ز نظم محتشم خواند این غزل - آفرین کردند بر طبع سخن پرداز او