غزل شماره ۵۰۳
آینه بردار و حسن جان فزای خویش بین - انتخاب نسخهٔ صنع خدای خویش بین
در خرامش بر قفا چشم افکن ای زنجیر مو - یک جهان مجنون کشان اندر قفای خویش بین
ای که برافتادگان چون باد میرانی سمند - یک ره آخر زیر پای باد پای خویش بین
ای که در مهد همایون میروی سلطان صفت - از زکوة سلطنت سوی گدای خویش بین
ای جمالت شمع صد پروانه سر برکن ز بام - مرغ جان را پرزنان گرد سرای خویش بین
از قبای تنگ بیرونآ و جیب یوسفان - تا به دامن چاک از رشگ قبای خویش بین
بینوا در دهر بسیار است اما محتشم - بینوای توست سوی بینوای خویش بین
غزل شماره ۵۰۴
شاهانه رخش راندن آن خردسال بین - در خردی آن بزرگی و جاه و جلال بین
بر ماه تازهد پرتو حسنش نظر فکن - صد آفتاب تعبیه در یک هلال بین
شد فتنهٔ زمانه مهش بدر ناشده - پیش از کمال حسن نمود جمال بین
ز آثار حسن او اثر از آدمی نماند - این حسن آدمی کش بیاعتدال بین
مردم که وقت پرسش حالم به محرمی - پنهان اشاره کرد که تغییر حال بین
گفتم که فرض گشته مرا پای بوس تو - سوی رقیب دید که فرض محال بین
یک باره گشت پاس درش مشتغل به من - هان ای حسود دولت بیانتقال بین
شد شهره تا ابد به غلامیش محتشم - این خسروی و سلطنت بی زوال بین
غزل شماره ۵۰۵
ز دیده در دلم ای سرو دل ربا بنشین - نشیمنی است ز مردم تهی بیا بنشین
تو شاه حسنی و خلوت سرای توست دلم - هزار سال به دولت درین سرا بنشین
دو منزلند دل و دیده هر دو خانهٔ تو - چه حاجتست که من گویمت کجا بنشین
تو ماه مجلس ما شو به صد طرب گو شمع - به گوشهای رو و زاری کنان ز ما بنشین
خوشست صحبت شاه و گدا به خلوت انس - تو شاه محترمی با من گدا بنشین