غزل شماره ۵۰۱
بر رخ به قصد دل منه زلف دو تا را بیش از این - در کشور خود سرمده خیل بلا را بیش از این
صد ره شکست ای رشک مه حسنت دل و دین را سیه - برطرف مه طرف کله مشکن خدا را بیش از این
دل کرده ساز ای نوش لب در وعده قانونی عجب - گر داری آهنگ طرب بنواز ما را بیش از این
نخل ترت در پیرهن چون نیکشر شد پرشکن - محکم مبند ای سیمتن بند قبا را بیش از این
میدان ظلم از اشک ما شد جای لغزشهای پا - جولان مده بهر خدا رخش جفا را بیش از این
ای دل که میآمد روان تیرش ز قدرت بر نشان - ترسم نداری در کمان تیر دعا را بیش از این
پرسان ز حال محتشم هستی ولی بسیار کم - پرسند ارباب کرم حال گدا را بیش از این
غزل شماره ۵۰۲
جانا مران رخش جفا بر خاکساران بیش از این - زاری ببین خواری مکن با بردباران بیش از این
کردم نگاهی آرزو و آن هم نکردی از جفا - دارند چشم ای بیوفا یاران ز یاران بیش از این
دل کرده ساز ای نوش لب در وعده قانونی عجب - گرمی مکش آتش مزن در خامکاران بیش از این
بر گرد رنگی گشت جان ز آب دم تیغت ولی - زان ابرتر میداشت دل امیدباران بیش از این
ای از ازل بر آتشست ساکن سپند جان ما - تسکین مجو تمکین مخواه از بیقراران بیش از این
تازان به جولانگه درا کز ناز بر اهل وفا - توسن نتازند از جفا رعنا سواران بیش از این
هردم به بزم ای محتشم ساقی کشانت میکشد - باشند در قید ورع پرهزگاران بیش از این
غزل شماره ۵۰۳
آینه بردار و حسن جان فزای خویش بین - انتخاب نسخهٔ صنع خدای خویش بین
در خرامش بر قفا چشم افکن ای زنجیر مو - یک جهان مجنون کشان اندر قفای خویش بین
ای که برافتادگان چون باد میرانی سمند - یک ره آخر زیر پای باد پای خویش بین
ای که در مهد همایون میروی سلطان صفت - از زکوة سلطنت سوی گدای خویش بین
ای جمالت شمع صد پروانه سر برکن ز بام - مرغ جان را پرزنان گرد سرای خویش بین
از قبای تنگ بیرونآ و جیب یوسفان - تا به دامن چاک از رشگ قبای خویش بین
بینوا در دهر بسیار است اما محتشم - بینوای توست سوی بینوای خویش بین