غزل شماره ۵۰۰
حسن مینازد به رخسارت چه رخسارست این - فتنه میبارد ز رفتارت چه رفتارست این
بلبلان را جای گلزارست و عصمت کرده است - قدسیان را مرغ گلزارت چه گلزارست این
نقد جان آرند و دشنام از لب لعلت خرند - بس فریبنده است بازارت چه بازارست این
آن که میگردد به جرم دیدنت بسمل همان - مینماید میل دیدارت چه دیدارست این
با وجود این همه مردم کشیها هیچکس - نیست ناراضی ز اطوارت چه اطوارست این
از دلم گفتم خبرداری شدی خندان که نه - محض اقار است انکارت چه انکارست این
محتشم با آن که مشتاقند خوبان شعر را - یار بیزار است ز اشعارت چه اشعارست این
غزل شماره ۵۰۱
بر رخ به قصد دل منه زلف دو تا را بیش از این - در کشور خود سرمده خیل بلا را بیش از این
صد ره شکست ای رشک مه حسنت دل و دین را سیه - برطرف مه طرف کله مشکن خدا را بیش از این
دل کرده ساز ای نوش لب در وعده قانونی عجب - گر داری آهنگ طرب بنواز ما را بیش از این
نخل ترت در پیرهن چون نیکشر شد پرشکن - محکم مبند ای سیمتن بند قبا را بیش از این
میدان ظلم از اشک ما شد جای لغزشهای پا - جولان مده بهر خدا رخش جفا را بیش از این
ای دل که میآمد روان تیرش ز قدرت بر نشان - ترسم نداری در کمان تیر دعا را بیش از این
پرسان ز حال محتشم هستی ولی بسیار کم - پرسند ارباب کرم حال گدا را بیش از این
غزل شماره ۵۰۲
جانا مران رخش جفا بر خاکساران بیش از این - زاری ببین خواری مکن با بردباران بیش از این
کردم نگاهی آرزو و آن هم نکردی از جفا - دارند چشم ای بیوفا یاران ز یاران بیش از این
دل کرده ساز ای نوش لب در وعده قانونی عجب - گرمی مکش آتش مزن در خامکاران بیش از این
بر گرد رنگی گشت جان ز آب دم تیغت ولی - زان ابرتر میداشت دل امیدباران بیش از این
ای از ازل بر آتشست ساکن سپند جان ما - تسکین مجو تمکین مخواه از بیقراران بیش از این
تازان به جولانگه درا کز ناز بر اهل وفا - توسن نتازند از جفا رعنا سواران بیش از این
هردم به بزم ای محتشم ساقی کشانت میکشد - باشند در قید ورع پرهزگاران بیش از این