غزل شماره ۴۹۷
چو در چوگان زدن آن مه نگون گردد ز پشت زین - زمین گوید ثنا گردون دعا روحالامین آمین
رسید از ماه سیمایان سپاهی در قفا اما - در این میدان نمیبینم سپهداری به این آئین
به تندی برق مستعجل به لنگر کوه پابرجا - به میدانها سبک جولان به محفلها گران تمکین
به تحریک طبیعت در خم چو گان بیدادم - چنان دارد که چون گویم نه آرامست و نه تسکین
شوم او را بلاگردان چو رخش ناز بیپایان - به پائین راند از بالا به بالا تا زد از پائین
مکن خون کوی ای دل بر سر میدان او مسکن - که آنجا در پی سر میرود صد عاشق مسکین
نثار بزمت این بس محتشم کان معدن احسان - لب گوهرفشان گاهی بجنباند پی تحسین
غزل شماره ۴۹۸
به دوستی خودم میکشی که رای من است این - به خویش دشمنی کردهام سزای من است این
گداختم ز جفا تا وفا به عهد تو کردم - بلی نتیجهٔ عهد تو و فای من است این
به قول مدعیم میکشی و نیستی آگه - که در غمی که منم عین مدعای من است این
وفا نگر که دم قتل من ز خیل سگانش - یکی نکرد شفاعت که آشنای من است این
عجب نباشد اگر پا کشم ز مسند قربت - تو آفتابی و من ذرهام چه جای من است این
دلم که گشته ز بیغیرتی مقیم در آن کو - از آن مقام برانش که بی رضای من است این
اگر ز غم برهی محتشم دچار تو گردد - بگو کمینه غلام گریز پای من است این
غزل شماره ۴۹۹
پردهٔ ما میدری کائین زیبائیست این - عالمی را ساختی رسوا چه رسوائی است این
جلوه کردی با قد رعنا و کشتی خلق را - ای جهانی کشته قدت چه رعنائی است این
وضع بدمستانهات زد مجلس یاران بهم - رسم یاری یا طریق مجلس آرائیست این
هرکه در راهی به عزت کشتهای را دید و گفت - صید ناوک خورده آن ترک یغمائی است این
هرکجا بوی میآمد رفتی آنجا همچو باد - باده پیمائی نگویم باد پیمائی است این
جیب چندین تهمت آلوده است حالا از تو چاک - گر بدانی موجب صد دامن آلائیست این
دی شنید از محتشم هرچند تلخ آن نوش لب - گفت از بیطاقتی و ناشکیبائی است این