غزل شماره ۴۹۵
با او شبی از دیر میخواهم خراب آیم برون - او برقع شرم افکند من از حجاب آیم برون
خوش آن که طرح سیر شب اندازد آن مست خراب - من دامن ظلمت دران با آفتاب آیم برون
عذر گنه گویم چنان کز کشتن من بگذرد - گر آن قدر بخشد امان کز اضطراب آیم برون
در ورطهٔ عشق بتان ناکرده خود راامتحان - کشتی در آب انداختم تا چون ز آب آیم برون
تا حشر عشق از بهر من خواهد فروزد آتشی - کافتم اگر یک دم درو دردم کباب آیم برون
راندم به میدان چون فرس کز تیرباران بلا - از موج خیز خویشتن گلگون رکاب آیم برون
از ابر احسان قطرهای در دوزخ هجران چکان - تا محتشم یابد امان من از عذاب آیم برون
غزل شماره ۴۹۶
دو دل ربا که بلای دلند و آفت دین - دلم به غمزه آن رفت و دین به عشوهٔ این
یکی ز غایت عرفان گلیست پردهگشا - یکی ز عین حیا غنچه است پردهنشین
یکی به کام حریفان نموده خنده ز لب - یکی به عارض تابنده همچو در ثمین
یکی به عارض تابنده رشک ماه فلک - یکی به قامت رعنا بلای روی زمین
یکی ز طره سرچین نموده مشگ ختا - یکی ز عقده گیسو گشوده ناقه چین
یکی به قصد من از ابروان کشیده کمان - یکی چو چشم خود از گوشهها گشوده کمین
ز دست هر دو دل محتشم شکاف شکاف - گهی به تیغ عداب و گهی به خنجر کین
غزل شماره ۴۹۷
چو در چوگان زدن آن مه نگون گردد ز پشت زین - زمین گوید ثنا گردون دعا روحالامین آمین
رسید از ماه سیمایان سپاهی در قفا اما - در این میدان نمیبینم سپهداری به این آئین
به تندی برق مستعجل به لنگر کوه پابرجا - به میدانها سبک جولان به محفلها گران تمکین
به تحریک طبیعت در خم چو گان بیدادم - چنان دارد که چون گویم نه آرامست و نه تسکین
شوم او را بلاگردان چو رخش ناز بیپایان - به پائین راند از بالا به بالا تا زد از پائین
مکن خون کوی ای دل بر سر میدان او مسکن - که آنجا در پی سر میرود صد عاشق مسکین
نثار بزمت این بس محتشم کان معدن احسان - لب گوهرفشان گاهی بجنباند پی تحسین