غزل شماره ۴۹۴
از سپاه حسن آخر یک سوار آمد برون - کافتاب از شرم رویش شرمسار آمد برون
همچو نخلتر که باد تند ازو ریزد ثمر - پر نگاه و عشوه ریز و غمزه بار آمد برون
کار مرگ آن دم شد آسان کز قد آن نخلتر - از نیام دهر تیغ آبدار آمد برون
بر فلک شد پر نفیر از بانگ پیکانان بلند - غالبا امروز شاه کامکار آمد برون
وضع سرمستانهاش بازار سرمستان شکست - گرچه کم شد نشاء غالب خمار آمد برون
داده تا قتل که را با خود قرار امشب که باز - تیغ بر کف چین بر ابرو بیقرار آمد برون
انتظاری داده بودم بر درش با خود قرار - ناگه آن سرو روان بیانتظار آمد برون
خط رویت خاست یا در عهدت از طوفان حسن - آفتاب عالم آرا از غبار آمد برون
نقد قلب محتشم در بوتهٔ عشق بتان - رفت بر ناقص ولی کامل عیار آمد برون
غزل شماره ۴۹۵
با او شبی از دیر میخواهم خراب آیم برون - او برقع شرم افکند من از حجاب آیم برون
خوش آن که طرح سیر شب اندازد آن مست خراب - من دامن ظلمت دران با آفتاب آیم برون
عذر گنه گویم چنان کز کشتن من بگذرد - گر آن قدر بخشد امان کز اضطراب آیم برون
در ورطهٔ عشق بتان ناکرده خود راامتحان - کشتی در آب انداختم تا چون ز آب آیم برون
تا حشر عشق از بهر من خواهد فروزد آتشی - کافتم اگر یک دم درو دردم کباب آیم برون
راندم به میدان چون فرس کز تیرباران بلا - از موج خیز خویشتن گلگون رکاب آیم برون
از ابر احسان قطرهای در دوزخ هجران چکان - تا محتشم یابد امان من از عذاب آیم برون
غزل شماره ۴۹۶
دو دل ربا که بلای دلند و آفت دین - دلم به غمزه آن رفت و دین به عشوهٔ این
یکی ز غایت عرفان گلیست پردهگشا - یکی ز عین حیا غنچه است پردهنشین
یکی به کام حریفان نموده خنده ز لب - یکی به عارض تابنده همچو در ثمین
یکی به عارض تابنده رشک ماه فلک - یکی به قامت رعنا بلای روی زمین
یکی ز طره سرچین نموده مشگ ختا - یکی ز عقده گیسو گشوده ناقه چین
یکی به قصد من از ابروان کشیده کمان - یکی چو چشم خود از گوشهها گشوده کمین
ز دست هر دو دل محتشم شکاف شکاف - گهی به تیغ عداب و گهی به خنجر کین