فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۴۸۹

گر شود از دیده نهان ماه من - دود برآرد ز جهان آه من
از نگه من به تمنای خویش - آه گر افتد به گمان ماه من
آن که به پندست مرا سود خواه - از همه بیش است زیان خواه من
از تو به جان آمدم اندیشه کن - جان من از نالهٔ جانکاه من
بندگیت جان من بینواست - جان من از من مستان شاه من
باش به هوش ای دل غافل که چرخ - در ره او کنده نهان چاه من
محتشم افسرده رهی داشتم - نیک زد آن سرو روان راه من

غزل شماره ۴۹۰

ز بس کز توست زیر بارجان مبتلای من - چو ریگ از هم بپاشد کوه اگر باشد به جای من
به قدر عشق اگر در حشر یابد مرتبت عاشق - بود بر دوش مجنون در صف محشر لوای من
شود مجنون ز لیلی منفعل فرهاد از شیرین - چو با مهر تو سنجد داور محشر وفای من
شود دوزخ سراسر حرف من گر عشق خوبان را - گنه داند خدا وانگه به فعل آرد جزای من
اگر در وادی وصلش بنودی یک جهان درمان - مرا تنها جهانی درد کی دادی خدای من
ز بس کز عاشقی پا در کلم ممکن نمی‌دانم - که بیرون آید از گل روز محشر نیز پای من
زهر چشمی شود صد چشمه خون محتشم جاری - چو افتد در میان روز قیامت ماجرای من

غزل شماره ۴۹۱

چو می‌خواهد که نامم نشنود بیگانه رای من - ازو بیگانه بادا هرکه باشد آشنای من
ز رغم من به نوعی مدعی را کام می‌بخشی - که می‌خواهد باخلاص از خدای من بقای من
بکش گر درخور بخشش نیم تا کی روا داری - به بدخواه از پی درخواه جز می التجای من
چو فرمائی که خاصانت به بزم آرند یاران را - به حاجب هم به جنبان گوشهٔ چشمی برای من
ز قرب یار ننهادم ز جای خود قدم بالا - چها در سر گرفتی غیر اگر بودی به جای من
به تشریف غلامی گر بلند آوازه‌ام سازی - زند بر بام چرخ ایام کوس کبریای من