فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۴۸۸

ای به بالا فتنه سرگردان بالای تو من - ای سراپا ناز قربان سراپای تو من
با وجود جلوهٔ تو خلق حیران منند - بس که حیران گشته‌ام برقد رعنای تو من
کرده چشم نیم‌بازت رخنه در بنیاد جان - این چه چشمست ای شهید چشم شهلای تو من
تا نگردد خواری من برملا پیش کسان - می‌نوازی بنده را ای بندهٔ رای تو من
من بندبندم بگسل از هم گرنباشم روز حشر - بند بر دل مانده زلف سمن سای تو من
چون برون آرم سر از خاک لحد باشم هنوز - پای در گل از خیال نخل بالای تو من
در وصف دیوانگان کوی عشقم جامباد - گر خلاصی جویم از زنجیر سودای تو من
دست من گیر ای گل رعنا که هستم از فراق - خار در پا رفته راه تمنای تو من
محتشم تا خسروان را مجلس آراید به شعر - پادشاه او تو باشی مجلس آرای تو من

غزل شماره ۴۸۹

گر شود از دیده نهان ماه من - دود برآرد ز جهان آه من
از نگه من به تمنای خویش - آه گر افتد به گمان ماه من
آن که به پندست مرا سود خواه - از همه بیش است زیان خواه من
از تو به جان آمدم اندیشه کن - جان من از نالهٔ جانکاه من
بندگیت جان من بینواست - جان من از من مستان شاه من
باش به هوش ای دل غافل که چرخ - در ره او کنده نهان چاه من
محتشم افسرده رهی داشتم - نیک زد آن سرو روان راه من

غزل شماره ۴۹۰

ز بس کز توست زیر بارجان مبتلای من - چو ریگ از هم بپاشد کوه اگر باشد به جای من
به قدر عشق اگر در حشر یابد مرتبت عاشق - بود بر دوش مجنون در صف محشر لوای من
شود مجنون ز لیلی منفعل فرهاد از شیرین - چو با مهر تو سنجد داور محشر وفای من
شود دوزخ سراسر حرف من گر عشق خوبان را - گنه داند خدا وانگه به فعل آرد جزای من
اگر در وادی وصلش بنودی یک جهان درمان - مرا تنها جهانی درد کی دادی خدای من
ز بس کز عاشقی پا در کلم ممکن نمی‌دانم - که بیرون آید از گل روز محشر نیز پای من
زهر چشمی شود صد چشمه خون محتشم جاری - چو افتد در میان روز قیامت ماجرای من