غزل شماره ۴۸۷
ای خدنگ مژهات عقده گشای دل من - حل شده از تو به یک چشم زدن مشکل من
خون من ریزد اگر آن گل رعنا بر خاک - ندمد جز گل یک رنگی او از گل من
شادم از بیکسی خود که اگر کشته شوم - نکند کس طلب خون من از قاتل من
آن چنان تنگ دلم از غم آن تنگ دهان - که غمش نیز به تنگ آمده است از دل من
سر من بر سر آن کو فکن از تن که فتد - گاه و بیگاه گذار تو به سر منزل من
داشت در کشتن من تیغ تو تعجیل ولی - زود آمد به سر این دولت مستعجل من
محتشم چون به سخن نیست مه من مایل - چه شود حاصل ازین گفتهٔ بیحاصل من
غزل شماره ۴۸۸
ای به بالا فتنه سرگردان بالای تو من - ای سراپا ناز قربان سراپای تو من
با وجود جلوهٔ تو خلق حیران منند - بس که حیران گشتهام برقد رعنای تو من
کرده چشم نیمبازت رخنه در بنیاد جان - این چه چشمست ای شهید چشم شهلای تو من
تا نگردد خواری من برملا پیش کسان - مینوازی بنده را ای بندهٔ رای تو من
من بندبندم بگسل از هم گرنباشم روز حشر - بند بر دل مانده زلف سمن سای تو من
چون برون آرم سر از خاک لحد باشم هنوز - پای در گل از خیال نخل بالای تو من
در وصف دیوانگان کوی عشقم جامباد - گر خلاصی جویم از زنجیر سودای تو من
دست من گیر ای گل رعنا که هستم از فراق - خار در پا رفته راه تمنای تو من
محتشم تا خسروان را مجلس آراید به شعر - پادشاه او تو باشی مجلس آرای تو من
غزل شماره ۴۸۹
گر شود از دیده نهان ماه من - دود برآرد ز جهان آه من
از نگه من به تمنای خویش - آه گر افتد به گمان ماه من
آن که به پندست مرا سود خواه - از همه بیش است زیان خواه من
از تو به جان آمدم اندیشه کن - جان من از نالهٔ جانکاه من
بندگیت جان من بینواست - جان من از من مستان شاه من
باش به هوش ای دل غافل که چرخ - در ره او کنده نهان چاه من
محتشم افسرده رهی داشتم - نیک زد آن سرو روان راه من