غزل شماره ۴۸۵
یارب که خواند آیت عجر و نیاز من - بر شاه بنده پرور مسکین نواز من
یارب که گوید از من مسکین خاکسار - با شهسوار سر کش گردون فراز من
کای نوربخش چشم جهان بین مردمان - ای روشنائی نظر پاکباز من
چشمت که خوش بمن به فکندی خدنگ ناز - اکنون چرا نمینگرددر نیاز من
گوش مبارکت که ز من میشنید راز - بهر چه گوشهگیر شد آخر ز راز من
زلفت مگر ز من کجی دید کز جفا - کوتاه ساخت رشتهٔ عمر دراز من
چون محتشم ز درد تو بیچارهام چه باک - گر چاره ساز من شوی ای چارهساز من
غزل شماره ۴۸۶
به زیر لب سخنگویان گذشت آن دلربا از من - گره گردیده حرفی در دل او گوئیا از من
زبانش خامش از شرم ولبش در جنبش از خوبیمیدانم چه در دل دارد آن کان حیا از من
جبین پرچین و دل پرکین سبک کام و گران تمکین - ز پیشم رفت تا در خاطرش باشد چها از من
مرا هم راز چون با غیر دید و لب گزید آن بت - ندانستم که پاس راز او میداشت یا از من
چنان بیاعتبارم پیش او کز بهر خونریزم - کشد تیغ جفا گر بشنود نام وفا از من
چو هم رازم به کس بیندشود دهشت بر او غالب - دلش از راز داران نیست ایمن غالبا از من
به دریا قوت را چون کرد پنهان این کمان ببردم - که میترسد ز رازش حرفی افتد برملا از من
نهانی مینمایندم بهم خاصان او گویا - به آن بیگانه خو هم گفته حرف آشنا از من
دهد غماز را دشنام پیش محتشم یعنی - تو هم باید دگر حرفی نگوئی هیچ جا از من
غزل شماره ۴۸۷
ای خدنگ مژهات عقده گشای دل من - حل شده از تو به یک چشم زدن مشکل من
خون من ریزد اگر آن گل رعنا بر خاک - ندمد جز گل یک رنگی او از گل من
شادم از بیکسی خود که اگر کشته شوم - نکند کس طلب خون من از قاتل من
آن چنان تنگ دلم از غم آن تنگ دهان - که غمش نیز به تنگ آمده است از دل من
سر من بر سر آن کو فکن از تن که فتد - گاه و بیگاه گذار تو به سر منزل من
داشت در کشتن من تیغ تو تعجیل ولی - زود آمد به سر این دولت مستعجل من
محتشم چون به سخن نیست مه من مایل - چه شود حاصل ازین گفتهٔ بیحاصل من