غزل شماره ۴۸۲
ساخت شب مرا سیه دود دل فکار من - روزم اگر چنین بود وای به روزگار من
چون دهد از غم توام آه به باد نیستی - آینهٔ سپهر را تیره کند غبار من
ابر بلابرون خیمه ز موج خیز غم - چون ز درون علم کشد آه شراره بار من
تا تو قرار دادهای قتل مرا به تیغ خود - صبر فرار کرده است از دل بیقرار من
تا ز نظارهات مرا ساخت به عشق مبتلا - گوشه بگوشه میجهد چشم گناهکار من
به ز نخست محتشم باز رسم به کار خود - گر دگر آن غزاله را چرخ کند شکار من
غزل شماره ۴۸۳
بت پرستی را شعار خود کنم تا یار من - از خدای خود نترسد چون کند آزار من
سر ز تقوی پا ز مسجد دست از طاعت کشم - تا شود آن نامسلمان راضی از اطوار من
کوشم اندر معصیت چندان که گردم کشتنی - تا بود در کشتن من بیگنه دلدار من
دوستان را حضم خود سازم که بعد از کشتنم - خون من قطعا نخواهند از بت خونخوار من
دشمنان را دوست دارم تا پس از قتلم نهد - این گنه بر گردن ایشان مه پرکار من
گوسیه شورویم از ترک عبادت تا مرا - بندهٔ یک رنگ خود داند پری رخسار من
محتشم خواهد به خاک تیره یکسان خویش را - تا مرا دیگر به کام خویش بیند یار من
غزل شماره ۴۸۴
در ملک بودی اگر یک ذره عشق یار من - در فلک آتش افکندی آه آتش بار من
در تن زارم جگر صدچاک و دل صد پاره شد - بوالعجب گلها شکفت از عشق در گلزار من
چون کند پامالم آن سرو از پی پابوس او - دل برون آید ز چاک سینهٔ افکار من
های و هویم لرزه در گورافکند منصور را - چون زنند از راه عبرت در ره اودار من
خواستم از شربت وصلش دمی یابم حیات - کرد چشم قاتلش زهری عجب در کار من
آن چنان زارم که بر من دشمنان گزیند زار - دوستی آخر تو کمتر کوش در آزار من
محتشم هرگه نویسم شعر عاشق سوز خویش - آتش افتد از قلم در نسخهٔ اشعار من