غزل شماره ۴۸۰
چون نمودی رخ به من یک لحظه بدخوئی مکن - شربت دیدار شیرین به ترش روئی مکن
میکنم گر بیخ عیش خویش میگوئی بکن - میکنم گر قصد جان خویش میگوئی مکن
با بدان نیکی ندارد حاصلی غیر از بدی - گر بخود بد نیستی با غیر نیکوئی مکن
غمزهات محتاج افسون نیست در تسخیر خلق - صاحب اعجاز را تعلیم جادوئی مکن
من که خود کم کردهام دل در رهت دادم مده - عاشق بیداد را خوش دل به دلجوئی مکن
گر درین دیوان گناه ما خطای عاشقی است - گو کسی در نامهٔ ما این خطا شوئی مکن
ترک بد خوئی کن اما با گدای پرهوس - گرچه باشد محتشم زنهار خوش خوئی مکن
غزل شماره ۴۸۱
از آن پیش رقیبان مهر ورزدیار من با من - که خواهد بیش گردد کینهٔ اغیار من با من
به این بخت زبون و طالع پستی که من دارم - عجب گر سر در آرد سر و گل رخسار من با من
نمیدانم چه میگوید ز بدگویان که میگوید - به این تلخی سخن شوخ شکر گفتار من با من
مرا کز رنجش اغیار دایم دل گران گشتی - چسان بینم که باشد سر گران دل دار من با من
دل زارم چو برد آن شوخ و شد بیگانه دانستم - که میکرد آشنائی از پی آزار من با من
ز کید خصم پیش یار من مقدار من کم شد - نمیدانم چه دارد خصم بیمقدار من با من
به کویش محتشم چون ره برم شبهای تنهائی - اگر همره نباشد آه آتشبار من با من
غزل شماره ۴۸۲
ساخت شب مرا سیه دود دل فکار من - روزم اگر چنین بود وای به روزگار من
چون دهد از غم توام آه به باد نیستی - آینهٔ سپهر را تیره کند غبار من
ابر بلابرون خیمه ز موج خیز غم - چون ز درون علم کشد آه شراره بار من
تا تو قرار دادهای قتل مرا به تیغ خود - صبر فرار کرده است از دل بیقرار من
تا ز نظارهات مرا ساخت به عشق مبتلا - گوشه بگوشه میجهد چشم گناهکار من
به ز نخست محتشم باز رسم به کار خود - گر دگر آن غزاله را چرخ کند شکار من