غزل شماره ۴۷۶
در پرده عشق آهنگ زد ای فتنه قانون ساز کن - صحبت گذشت از زمزمه ای دل خروش آغاز کن
دست خرد کوتاه شد از ضبط ملک عافیت - ای عشق فرصت یافتی بنیاد دست انداز کن
آمد صدای طبل باز از صید گاهی در کمین - شهباز عشقی پر گشودهای مرغ جانپرواز کن
عشق اینک از ره میرسد ای جان به استقبال رو - غم حلقه بر در میزند ای دل برو در باز کن
شد زنده از یک پرسشت تا زندهام مانند من - داری گواهی این چنین رو دعوی اعجاز کن
نوعی که هستی خویش را بنما و بر هم زن جهان - از عهد دیگر دلبران این عهد را ممتاز کن
چون بر مراد محتشم غمگین نواز است آن صنم - ای دل تو نازان شو به غم ای غم تو بر دل ناز کن
غزل شماره ۴۷۷
بیا ای عشق تمکین مرا از گرد ره بشکن - جنون را پیش رو کن عقل را پشت سپه بشکن
مسجد سرو من قدر است کن وز بار عشق آنجا - هزاران زاهد صدساله را پشت دو ته بشکن
حصار دل که شاهانند در تسخیر آن عاجز - تو زیبا دلستان بستان تو رعنا پادشه بشکن
قضا چون بست به رمه طاق ابرویت زبردستی - بیا و طاق دلها را ز ماهی تا به مه بشکن
اگر در وادی عشقت دل از ظلمت کشد لشگر - شکوهٔ لشگر دل را به زور یک نگه بشکن
به بام بارگاه آی و ز برقع طرف رخ بنما - وزان شکل هلالی قدر ماه چهارده بشکن
فراغت را غنیمت دان غمین منشین قدح بستان - تکلف را اجازت ده کمر بگشا کله بشکن
اگر از کام جویان بر در و دیوار او بینی - سر کیوان به چوب حاجیان بارگه بشکن
اگر این است ساقی محتشم گو پشت زهدم را - به آن رطل گران پیمودن از بار گنه بشکن
غزل شماره ۴۷۸
گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن - گفت اگر یار مکنی شکوه ز آزار مکن
گفتمش چند توان طعنه ز اغیار شنید - گفت از من بشنو گوش باغیار مکن
گفتم از درد دل خویش به جانم چه کنم - گفت تا جان شودت درد دل اظهار مکن
گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم - از میان تیغ برآورد که زنهار مکن
گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار - گفت خورد از پی عزت او خوار مکن