غزل شماره ۴۷۳
ای ابرویت به وقت اشارت زبان حسن - شهرت ده زبان دگر در زمان حسن
ز آمد شد خیال تو در شاه راه چشم - از یکدگر نمیگسلد کاروان حسن
از تیر عشق اهل زمین پر برآورند - آرد چو غمزهات به کشاکش کمان حسن
خوبی به غایتی که زلیخا نمیبرد - در جنب خوبی تو به یوسف گمان حسن
چندان نیافریده دل اندر جهان مرا - کان بت کند ببردنشان امتحان حسن -
عالم ز دل تهی شد و آن مه نمیدهد - از دلبری هنوز زمانی امان حسن
روزی که صدهزار سر از تن بیفکند - باشد به جرم بد مددی سرگران حسن
چشمت که گرم تربیت مرغ غمزه است - شهباز پرور آمده در آشیان حسن
جز بهر پیشکاری حسنت جهان نداد - پیش از تصرف تو به یوسف جهان حسن
میداشت بهر فتنه آخر زمان نگاه - آیینهات زمانه در آیننهدان حسن
از نوبهار حسن چه گلها که بشکفد - روزی که گرد روی تو گردد خزان حسن
تا غارت بهار چمنها کند خزان - بادا دعای محتشمت پاسبان حسن
غزل شماره ۴۷۴
ای تو نکرده جز جفا آن چه نکردهای بکن - تیغ بکش به خون ما آن چه نکردهای بکن
ای زده عقل و راه دین خواهی اگر متاع جان - بی خبر از درم درا آن چه نکردهای بکن
چند به منتم کشی کز ستمت نکشتهام - ای ستمت به از وفا آن چه نکردهای بکن
ای که ربودهای به رخ صد دل و مایلی بدین - عقدهٔ زلف برگشا آن چه نکردهای بکن
ای که نبوده بر درت مثل من از جفا کشان - میروم این زمان بیا آن چه نکردهای بکن
ای نه نموده روی مه برده هزار دل ز ره - روی به محتشم نما آن چه نکردهای بکن
غزل شماره ۴۷۵
چون شدم صیدت به گیسوی خودت دربند کن - تا ابد با خود به این قیدم قوی پیوند کن
ای گل رعنا برای عندلیب بینصیب - نیست گر بوئی به رنگی از خودت خورسند کن
تلخی شیرین لبان ناموس را خوش مایهایست - تا توانی زهر باش ای شوخ و کار قند کن
ای مسیحا دم که صد بیمار در پی میروی - یک نفس بنشین دوای دردمندی چند کن
کعبهٔ مقصودی الحق سر زگمراهان مپیچ - قبلهٔ حاجاتی آخر رو به حاجتمند کن
میرود ای مادر ایام کار ما ز دست - یک سفارش از برای ما به این فرزند کن
اعتمادت نیست گر بر عهدهای محتشم - خیز و هر یک عهد او محکم به صد پیوند کن